سخاوت میان بخیلی و دستش
برآورده از روی آهن جداری.
فرخی.
هراس و هیبتش از بهر حبس فتنه همی کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب.
مسعودسعد.
زانکه منزلهای دریا درفزون وقت موجش نی جدار و نی ستون.
مولوی.
|| دیواره : جدار شریانهای پا ستبر و لکن مجرای خون تنگ است. ( یادداشت مؤلف ).جدار. [ ج ِ ] ( اِخ ) نام قریه ای از قرای یمامه است. ( از معجم البلدان ).
جدار. [ ج ِ ] ( اِخ ) محله ای است ببغداد. ( از معجم البلدان ).