جداد. [ ج َ] ( ع اِ ) وقت خرما بریدن. ( مهذب الاسماء ). وقت درو خرما. جِداد. || ( مص ) بریدن خرما از خرمابن . جِداد. ( منتهی الارب ).
جداد. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) رجوع به جَداد شود.
جداد. [ ج َدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) می فروش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). شراب فروش. ( آنندراج ). || سازنده می. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معالج خمر. ( از اقرب الموارد )( قطر المحیط ). شرابگر. ( آنندراج ). مؤلف شرح قاموس گوید: جداد، فروشنده شراب و معالج و کوشنده در اوست. ( شرح قاموس ). و مترجم افزاید: جداد بدین معنی را ازهری از لیث نقل کرده و حکم تصحیف او به این نحو کرده که گفته :... و هذا حاوی التصحیف الذی یستحسن من مثل من ضعفت معرفته ، فکیف من یدعی المعرفة التامة؟ و صوابه الحداد بالحاء المهملة. ( طریقه شرح قاموس ).
جداد. [ ج ُدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) جامه های کهنه پاره پاره. معرب کداد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ذیل اقرب الموارد ). جوالیقی گوید جداد نخهای گره خورده است و آن را به نبطی کُدّاد گویند :
اضاءَ مظلته بالسرا
ج ِ، واللیل غامر جداد ها.
اعشی ( از المعرب ص 95 ).
و در حاشیه کتاب المعرب چنین آمده : مؤلف در معرب بودن کلمه از ابن درید پیروی کرده است. صاحب لسان با آن که موافقت کرده و می افزاید که جداد پیراهنهای کهنه است و معرب از کداد فارسی است و از ابوحنیفه نقل میکند که جداد درختان ریز است ، ولی من نمیدانم با اینکه ماده کلمه در عربی استعمال شده دلیل معرب بودن کلمه مزبور چیست ؟ ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 95 ). استعمال شدن ماده کلمه درعربی بهیچ رو دلیل برآن نیست که از زبان دیگرگرفته نشده است همچون «باز» شکاری فارسی که تازیان از آن افعالی چون «تبازی » وجز آن ساخته اند وبسیاری از شواهد دیگر. و سزاوار بود فاضل محشی در دانش تعصب نشان نمیداد. ( یادداشت لغت نامه ). || هرچیز که بعضی از اجزای آن در بعضی دیگر پیچیده و درهم رفته باشد از رشته ها وشاخهای درخت. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل المعرب جوالیقی ص 95 ) ( از قطر المحیط ). فارسی معرب است. ( اقرب الموارد ). || درختهای ریزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ) ( حاشیه المعرب ). || رشته های خیمه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کوه های خرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). || میوه درخت خرما. ( از معجم البلدان ) ( ذیل اقرب الموارد ). طَلح. ( از معجم البلدان ) : بیشتر بخوانید ...