جدا گردیدن. [ ج ُ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) منفصل و گسیخته گردیدن. جدا شدن. دور ماندن. تفّرق. اِنمیاز. ( منتهی الارب ) : گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا تا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم بچشم.
کمال خجندی ( از ارمغان آصفی ).
چون ببیند سیم و زر آن بینوا بهر زر گردد ز خان و مان جدا.