جدا فکندن. [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دور کردن. جدایی انداختن : اگر خزان نه رسول فراق بود چراهزار عاشق چون من جدا فکند از یار.فرخی.رجوع به جدا افکندن شود.