جد

/jadd/

مترادف جد: اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان، بزرگی، عظمت، بهره، حظ، نصیب، بخت، نیکبختی، بی نیازی، توانگری | پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی، جدی

متضاد جد: هزل، شوخی

برابر پارسی: نیا، تلاش، پا فشاری، کوشش

معنی انگلیسی:
grandfather, ancestor, endeavour, seriousness, sire, forefather, forerunner, progenitor

لغت نامه دهخدا

جد. [ ج َدد ] ( ع اِ ) پدر پدر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). نیاک. پدربزرگ. ( یادداشت مؤلف ). نیا. ( ناظم الاطباء ). پدر پدر چندانکه بالا رود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). پدر کلان. جد پدری. پدر مهین. نیاک :
تاش به حوا ملک خصال همه اُم
تاش به آدم بزرگوار همه جد.
منوچهری.
|| پدر مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). ج ، اَجداد، جُدود، جُدودَة. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح فقهی ، تهانوی آرد: فقها گویند جد یا صحیح است یا فاسد. جد صحیح شخص ، کسی است که در نسبت آن شخص به او مادری نباشد مانند پدر پدر هرچندانکه بالا رود. و جد فاسد شخص آن است که در نسبت او به آن شخص مادری داخل شده باشد مثل پدر مادر و پدر پدر مادر و مانند آنها. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
یاد نیاری به هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ.
منجیک.
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویز جد.
بوشعیب.
گفت [ مسعود ] همان شغل بتو ارزانی داشتیم اما باید که بدیوان ننشینی که آنجا قوم انبوه است و جد پدر ترا آن خدمت بوده است. ( تاریخ بیهقی ص 141 ). از چندان باغهای خرم و بناهای جانفزا... جد و پدر برادر بچهار پنج گز زمین بسنده... ( تاریخ بیهقی ص 383 ). دیگر روز بار داد و در صفه دولت نشسته بود بر تخت پدر و جد. ( تاریخ بیهقی ص 256 ). || بخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). طالع. ( شرح قاموس ) : قصور اقبال و قعود جد و خمود دولت او را از استماع این کلمه و انتفاع بدین موعظه غافل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 117 ). علو جد و کمال اقبال او از ذروه افلاک برگذشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 172 ).
هرکه رنجی برد گنجی شد پدید
هرکه جدی کرد در جدی رسید.
( مثنوی ).
بنده آزادی طمع دارد زجد
عاشق آزادی نخواهد تا ابد.
( مثنوی ).
|| بهره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( شرح قاموس ). حَظّ. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || نصیب. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
نادیده بگویم از جد و بخت
کو چون بود از شکوه بر تخت.
نظامی.
یکدگر را جد و جد میخواندید
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کوشش کردن، کوشیدن، شتاب، راستی وحقیقت، ضدهزل، پدرپدربزرگ، پدرمادر، پدربزرگ، نیا، اجدادجمع
( اسم ) ۱- بخت نیکبختی . ۲- حظ بهره نصیب . ۳- رزق روزی . ۴- بزرگی عظمت . ۵- بی نیازی توانگری .
ابن قیس بن صخر انصاری مکنی به ابو وهب از منافقان است .

فرهنگ معین

(جَ دّ ) [ ع . ] (اِ. ) پدربزرگ ، نیا. ج . اجداد.
(جِ دّ ) [ ع . ] (مص ل . ) کوشیدن ، سعی کردن .
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بهره ، نصیب . ۲ - کنار رود. ۳ - بخت .

فرهنگ عمید

۱. پدرِ پدر، نیا، پدربزرگ.
۲. پدرِ مادر، پدربزرگ.
۳. پدربزرگ پدرومادر.
۴. [مجاز] پیامبر اسلام: به جدت قسم.
۵. [قدیمی] بخت.
۶. [قدیمی] بهره، نصیب.
۱. کوشش کردن.
۲. کوشیدن، کوشش.
۳. [مجاز] اصرار.
۳. (اسم ) [مقابلِ هزل] سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد: به مزاحت نگفتم این گفتار / هزل بگذار و جد از او بردار (سعدی: ۱۰۶ ).

گویش مازنی

/jed/ چوبی که بر شانه های گاو کاری به هنگام شخم زدن قرار گیرد &

واژه نامه بختیاریکا

پُشت

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَدُّ: عظمت (عبارت "تَعَالَیٰ جَدُّ رَبِّنَا" یعنی : از همه چیز برتر و بلند مرتبه تر است، عظمت پروردگارما . کلمه جد را به عظمت و بعضی به بهره معنا کردهاند )
معنی یَسْتَعْفِفْنَ: که با جدّ وجهد عفت ورزند - با جدّ و جهد خودداری کنند
معنی مُسْتَغْفِرِینَ: آمرزش طلبان (به جدّ و جهد)
معنی تَسْتَبْدِلُونَ: عوض می کنید(به جدّ وجهد)
معنی تَسْتَتِرُونَ: پنهان می کنید(به جدّ وجهد)
معنی تَسْتَجِیبُونَ: اجابت می کنید(به جدّ وجهد)
معنی تَسْتَخْرِجُواْ: که استخراج کنید(به جدّ وجهد)
معنی تَسْتَخْرِجُونَ: استخراج می کنید(به جدّ وجهد)
معنی تَسْتَغِیثُونَ: به یاری می طلبیدید(به جدّ وجهد)
معنی تَسْتَکْبِرُونَ: استکبار می ورزید(به جدّ وجهد)
معنی لَّا یَسْتَجِیبُ: اجابت نمی کند(به جدّ وجهد)
معنی لَا یَسْتَجِیبُونَ: اجابت نمی کنید(به جدّ وجهد)
ریشه کلمه:
جدد (۱۰ بار)

«جدّ» در لغت معانی زیادی دارد از جمله: «عظمت»، «شدت»، «جدیت»، «بهره و نصیب»، «نو شدن» و مانند آن; ولی ریشه اصلی آن، به طوری که «راغب» در «مفردات» آورده به معنای «قطع» است، و از آنجا که هر وجود با عظمتی از موجودات دیگر جدا می شود، این واژه به معنای عظمت آمده است. همچنین، در مورد سایر معانی آن، همین تناسب را می توان در نظر گرفت. و اگر به پدر بزرگ جدّ گفته می شود، آن هم به واسطه بزرگی مقام یا سنّ او است. جمعی از مفسران، برای «جدّ» در اینجا معانی محدودتری ذکر کرده اند; بعضی آن را به معنای «صفات»، بعضی به معنای «قدرت»، بعضی به معنای «ملک و حکومت»، بعضی به معنای «نعمت» و بعضی به معنای «نام» تفسیر کرده اند; که همه اینها در معنای عظمت جمع است. ولی از آنجا که این تعبیر به هر حال معنای معروف «جدّ» که همان پدر بزرگ است تداعی می کند، در بعضی از روایات آمده است که طایفه جنّ از روی نادانی چنین تعبیر نامناسبی را برگزیدند، اشاره به این که شما هرگز این گونه درباره خداوند تعبیر نکنید.
راغب در مفردات گوید: جدّ به معنی قطع زمین هموار است و از همین است که گویند: «جَدَّ فی سَیْرِهِ وَ جَدَّ فی اَمْرِهِ» و ثوب جدید در اصل به معنی ثوب مقطوع است سپس به هر تازه جدید گفته‏اند در اقرب الموارد به معنی کوشش، شدّت،عظمت و غیره گفته است. عین عبارت این است «جَدَّ فی سَیْرِهِ وَ فی اَمْرِهِ...جَدّاً: اِجْتَهَدَو - بِهِ الْاَمْرَ...جَدّاً: اِجْتَهَدَو - بِهِ الْاَمْرَ: اِشْتَدَّو - فی عیونِ النّاسِ جَدّاً:عَظُمَ...» در قاموس نیز، قطع یکی از معانی این کلمه آمده است. قول مجمع البیان از همه جا معتر و عالیتر است که در ذیل آیه 3 سوره جنّ می‏گوید: اصل جدّ به معنی قطع است، عظمت را از آن جدّ گویند چون از هر عظمت منقطع است که مقامش از همه والاست، پدر بزرگ را جدّ گویند چون در بلندی مرتبه پدری از پائینی مقطوع است: به حظّ و بهره به جهت انقطاع در علوّشان جد گفته‏اند که از سخیف بودن بریده شده و به تازه از آن جهت جدید گفته‏اند که در غالب، زمان بریده شدن آن تازه است . به هر حال: سه صیغه از این کلمه در قرآن آمده است: جدّ، جدید و جدد و درباره هر سه بحث می‏کنیم. 1- حقّا که مقام و عظمت پروردگار ما والاست زنی و فرزندی برای خود نگرفته است. این آیه از اقوال جنّ است که در قرآن نقل شده و مراد از جدّ عظمت و مقام است در صحاح و نهایه و اقرب الموارد از انس بن مالک نقل است که: «کانَ الرَّجُلُ مِنّا اَذا قَرَءَ الْبَقَرَةَ و آل عِمْرانَ جَدَّ فینا» اگر مردی از ما سوره بقره و آل عمران را میخواند و یاد میگرفت در نظر ما عظیم میبود. در نهج البلاغه آمده «اَلْحَمْدُ لِلّهِ... وَالْغالِبِ جُنْدُهُ وَ الْمُتعالی جَدّهُ» خطبه 189 و مراد از آن عظمت است در حدیث دعاء نقل است: تَبارَکَ اسْمُکَ وَ تَعالی جَدُّکَ (نهایه). 2- آیا آنگاه که خاک می‏شوم آیا در خلقت تازه‏ای خواهیم بود؟!! این کلمه هشت بار در قرآن آمده و همه درباره خلقت جدید است . 3- . در مجمع جدد را جمع جدید و از مبرّد نقل می‏کند که آن به معنی راهها و خطوط است، اقرب الموارد نیز جدد را جمع جدید ذکر کرده است بنابر لغت بنی تمیم و کلب. راغب آن را جمع جدة (بضمّ اوّل) به معنی طریق ظاهر گفته است. تدبّر در آیه نشان می‏دهد که جدد به معنی تکّه‏ها و قسمت هاست خواه آن را جمع جدة یعنی: کوهها تکّه‏های سفید و سرخ و سیاه شدیداند و رنگهای مختلف دارند. «جدد»اند و مراد از آنها همان تکّه هاست و چون کوههابوسیله اختلاف رنگ از یکدیگر سوا و بریده شده‏اند لذا به آنها جدد اطلاق گردیده است.

[ویکی فقه] جد (ابهام زدایی). واژه جد ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: معانی• جد (نسب)، پدربزرگ پدری و مادری و پدرانشان• جد (ساحل)، ساحل دریای مکه اعلام و اشخاصجد بن قیس، صحابی انصاری از طایفه بنی سلمه و از ضمره منافقان
...

[ویکی فقه] جد (نسب). پدربزرگ پدری و مادری و پدرانشان را جد می گویند و از آن در بابهای زکات، حج، تجارت، وکالت، هبه، وصیت، نکاح، طلاق، ارث، حدود و قصاص سخن رفته و احکامی مشترک بین جدّ پدری و مادری و خصوص جدّ پدری بر آن مترتب گشته است که به آنها اشاره می شود.
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۳۱، ص۳۶۷.
...

دانشنامه عمومی

جد (زرآباد). جد، روستایی در دهستان زرآباد شرقی بخش مرکزی شهرستان زرآباد در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۶۵۸ نفر ( ۱۴۱ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس جد (زرآباد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

نیا

مترادف ها

ancestor (اسم)
جد، نیا

forefather (اسم)
جد، نیا، سلف

progenitor (اسم)
جد، پیشرو، نمونه، پدر بزرگ

predecessor (اسم)
جد، سلف، اسبق

grandsire (اسم)
جد، پدر بزرگ، پیر مرد

forerunner (اسم)
جد، پیشرو

grandsir (اسم)
جد، پدر بزرگ، پیر مرد

فارسی به عربی

سلف
( جد (اجداد ) ) سلف

پیشنهاد کاربران

نیاک
واژه جد
معادل ابجد 7
تعداد حروف 2
تلفظ jad[d]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: جدّ، جمع: اجداد]
مختصات ( ~. ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی jadd
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
در پارسی واژه جایگزین نیا است.
فعل ماضی: جَادَ
فعل مضارع: یَجُودُ
فعل امر: جُدْ ( به معنای جود کن، ببخش، )
ریشه: جَوَدَ
هم خانواده ی اَجوَد ( به معنای اکرم ) ، جَواد ( به معنای سخی، بخشنده ) ، جُود ( بخشش، سخاء و کرم )
...
[مشاهده متن کامل]

وَ جُدْ عَلَیْنَا فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إلَی نَیْلِکَ ( فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی )
و بر ما جود کن، که ما نیازمند به عطای توییم.
در ضمن افعال بالا با افعال زیر با آنکه شباهت دارند تفاوت ریشه ای دارند:
فعل ماضی: وَجَدَ ( یافت )
فعل مضارع:یَجِدُ
فعل امر:جِدْ
ریشه: وَجَدَ

جد در لغت معانی زیادى دارد از جمله : عظمت ، شدت ، جدیت بهره و نصیب ، نو شدن و مانند آن می باشد ، ولی ریشه اصلی آن ، به طورى که راغب در مفردات آورده ، به معنی قطع است .
جِـــــــــــــد معنی جدی هم میده. . مثلاً ( من به جِد گفتم ) یعنی من جدی گفتم. .
پدربزرگ
جد به انگلیسی
great grand paretp
نیا ، آبا، اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیاکان، بزرگی، عظمت، بهره، حظ، نصیب، بخت، نیکبختی، بی نیازی، توانگری | پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی، جدی
نیا
با سپاس از واژه پژوهی استادآقای کورش هو
جد، ورز، کوش
کوشش
بادرود . . . . . . واژه جِد . . . . . .
چیزی که هیچ کس به ان توجه نمیکند این است که جد واژه ایی پارسی است چرا که در بنیاد ما از یک واژه دو واگی سخن میرانیم که از جیم و دال ایجاد شده است و لغتگان دو واگی ویژه پارسی است. . . . . جیم دال =جد . . . . . . اما عرب این واژه را به ناچار با یک دال مازاد امیخته است تا بتواند از ان بهره جوید. . . . . . . که شیوه همیشگی عرب برای دستبرد به واژه هاست. . . . . . بدرود
...
[مشاهده متن کامل]

ک هو واژه پژوه
شیراز 2576

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس