جخیف

لغت نامه دهخدا

جخیف. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جان و روح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روح. نَفس. ( قطر المحیط ). || عقل. ( ذیل اقرب الموارد ). وقع ذلک فی جخیفی ؛ ای فی روعی. ( ذیل اقرب الموارد از لسان ). || لشکر بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). || بسیار. فراوان. بزرگ. ( از قطر المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || آواز شکم مردم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، جُخُف. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ) ( مهذب الاسماء ). || کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || قضیف. ( ذیل اقرب الموارد ). || متکبر. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). ج ، جُخُف. ( منتهی الارب ). || جوف [ شکم ]. ( از ذیل اقرب الموارد ). || آواز خرخر خوابنده یا بلندتر از آن.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جَخف ، در تمام معانی مصدری. رجوع به جخف شود. || سبکی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جَخف. رجوع به جخف شود. || ( مص ) فخر کردن بزیاده از حد خویش :
أراهم بحمداﷲ بعدَ جخیفهم
رابهم اذ مسّه القتر واقع.
( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس