جخراء

لغت نامه دهخدا

جخراء. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) زن گنده فرج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زن گشاد فرج و بدبو. ( از قطر المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). الجخراء؛المراءة الواسعةالتفلة. ( از قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ). || آنکه فرجش فراخ و گنده باشد.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چشم تنگ چرکین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ): عین جخراء؛ ضیقة فیها غمص و رمص. ( از قطر المحیط ) ( لسان از ذیل اقرب الموارد ).

جخراء. [ ج َ ] ( اِخ ) شهری است مر بنی شجنه را. ( منتهی الارب ). نام شهری. ( ناظم الاطباء ). بلدی است مر بنی شجنةبن عطاردبن عوف بن کعب را. ( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس