جخد

لغت نامه دهخدا

جخد. [ ج َ ] ( ق ) بزور. منتهی. حداکثر. بفرض حد اعلی. زورکی.مگر. این کلمه در میان عوام به این معنی متداول است چنانکه گویند: جخد آفتاب زده بود که ما به ده رسیدیم. جخد یک فرسخ رفته بودیم که قافله ای رسید. جخد توی پانزده سال رفته بود که داماد شد. بمال و وامال جخدیک ساعت بعد از ظهر بهوش آمد. ( یادداشتهای مؤلف ). || دو بار عطسه که پیاپی افتد کسی را. دو عطسه پیاپی. مقابل صبر. این معنی در تداول عامه است و شاید از جهد عربی مأخوذ است. ( یادداشت مؤلف ).
- صبر و جخد کردن ؛ نیت کردن که اگر این کار آغاز بکنم بد است ، صبر بیاید و اگر خوب است جخد بیاید. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بزور منتهی حداکثر بفرض حداعلی زورکی مگر .

پیشنهاد کاربران

جَخد در بعضی جملات به معنای عجله و در بعضی به معنای تازه است.
جخد کن یعنی عجله کن.
اگر جخدتان است یعنی اگر عجله دارید.
جخد ۱۹ سالش شده بود یعنی تازه ۱۹ سالش شده بود.
چرا جخدته؟ یعنی چرا عجله داری؟
...
[مشاهده متن کامل]

درمورد عطسه هم می گویند یک عطسه نشانه صبر است و دو عطسه پشت سر هم نشانه جخد ( عجله ) است یعنی نباید در آن کار درنگ کنید.

بپرس