جخجخه

لغت نامه دهخدا

( جخجخة ) جخجخة. [ ج َ ج َ خ َ ] ( ع مص ) بر زمین زدن کسی را. || بددلی کردن. || بانگ کردن. || پنهان نمودن مکنون دل خود را. || درآمدن در میانه چیزی. || گفتن جخ جخ. || جماع کردن با جاریه خود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || دشنام گفتن. بد گفتن.( از ذیل اقرب الموارد ) ( تاج از ذیل اقرب الموارد ). || ( اِ ) آواز شکستن آب. ( از ذیل اقرب الموارد ). صوت تکسر الماء. ( تاج از ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بر زمین زدن کسی را یا بانگ کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس