|| ناشناختن. ( زوزنی ) : او را با کفار مکه و صنادید قریش برابری دادن از غایت جحود حق و ظهور عداوت پسرش باشد. ( نقض الفضائح ص 19 ). تشبیه کردن این طریقه به گبرگی الاّ جحود محض و انکار صرف نباشد. ( نقض الفضائح ص 19 ). جزای جحود و سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو میرسانند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 259 ).
جز سه کس که حق ایشان چیره بود
ساحرش گفتند و کاهن از جحود.
( مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 443 ).
گر نبودی سحرشان و آن جحودکی کشیدیشان به فرعون عَنود.
( مثنوی ).
این صور دارد ز بیصورت وجودچیست پس بر موجد خویشش جحود.
( مثنوی ).
|| کافر شدن. جَحد. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). کفر : چون که یونس از میانشان رفته بود
از جحود و حقد آن قوم عنود.
( مثنوی ).
|| انکار کردن نعمت و حق منعم ناشناختن. یا اعتراف نکردن بفضل او. ( از قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ) : خوی بد در ذات تو اصلی نبود
کز بد اصلی نیاید جز جحود.
( مثنوی ).
|| بخیل یافتن کسی را. ( از منتهی الارب ). بخیل و زفت یافتن کسی را. ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ). بخیل و کم خیر یافتن کسی را. ( ذیل اقرب الموارد ). || تکذیب کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). جَحد. ( قطر المحیط ). || از دست دادن مال. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نحو ) لام زایده ای که پس از کان ناقصه منفی آید. مانند: ماکان ربک لیهلک القری بِظلم...( قرآن 11 / 117 ).- خشم و جحود داشتن بر کسی ؛ غضب و کینه و دشمنی و انکار و تکذیب داشتن بر وی :
جغدرا ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز از آن خشم و جحود.
( مثنوی ).
جحود. [ ج َ ] ( ع ص ) کَنود. ( یادداشت مؤلف ). کافر. کفور. فرعون. کافره.