جبیلی

لغت نامه دهخدا

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به جبیل که بلدی است از بلاد ساحل شام. ( از الانساب سمعانی ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) ابوسعید. محدث است. وی از ابی الزیاد عبدالملک بن داود روایت کند و عبداﷲبن یوسف و دیگران از او روایت کنند. ( از معجم البلدان ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) ابوقدامة. محدث است. وی از عقبةبن علقمة بیروتی و محمدبن حارث بیروتی روایت کند و صفوان بن صالح از او روایت دارد. ( از معجم البلدان ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) اسماعیل بن حصین. محدث است. ( از منتهی الارب ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) اسماعیل بن خضربن حسان ، مکنی به ابوسلیمان. محدث است. وی از اسرائیل بن روح و سویدبن عبدالعزیز و عمربن هاشم بیروتی و محمدبن یوسف فریایی و محمدبن شعیب بن سابور و حمزةبن ربیعة و محمدبن فدیک بن اسماعیل قیسرانی و عبیدبن حیان و محمدبن المبارک الصوری روایت کند. و ابوبکر عبداﷲبن محمدبن زیاد نیشابوری و عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی از او روایت دارند. او بسال 264 هَ. ق. درگذشته است. ( از معجم البلدان ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) زیدبن القاسم السلمی. محدث است. وی از آدم بن ابی ایاس روایت کند و خیثمةبن سلیمان از او روایت دارد. ( از معجم البلدان ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) عبیدبن حیان. محدث است. وی از مالک بن انس و اوزاعی و نظایر آنان روایت کند و صفوان بن صالح و عباس بن الولیدبن مزید البیروتی و ابوزرعة دمشقی از او روایت دارند. ( از معجم البلدان ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ] ( اِخ ) عبیدبن خیار. محدث است. ( از منتهی الارب ).

جبیلی. [ ج ُ ب َ] ( اِخ ) محمدبن حارث. محدث است. ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس