جبیب

لغت نامه دهخدا

جبیب. [ ج ُ ب َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر جُب . ( معجم البلدان ). چاهک. چاهی که کلان نباشد.

جبیب. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) نصر گوید: نام یک وادی است بنزدیک کحلة. ( از معجم البلدان ) :
فکنت کأنی واثق بمصدر
یمشی بأکناف الجبیب فثهمد.
دریدبن الصمة ( از معجم البلدان ).

جبیب. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) نام یک وادی ازوادیهای أجاء است. ( از معجم البلدان ) :
خلد الجبیب و باد حاضره
الا منازل کلها قفر.
ابن احمر ( از معجم البلدان ).

جبیب. [ ج ُ ب َ ] ( اِخ ) یا جُنَیب. نام ابوجمعه انصاری است. ( از منتهی الارب ).

جبیب. [ ج ُ ب َ ]( اِخ ) ابن الحارث. محدث است. ابن السکن او را ذکر کرده و گوید: اسناد روایت او صحیح نیست. برخی او را «جبیر» و بعضی دیگر «خبیب » ضبط کرده اند. ( از الاصابة فی تمییز الصحابة ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس