جبون
/jabun/
مترادف جبون: بزدل، ترسو، جبان، کم جرئت
متضاد جبون: شیردل، شجاع
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
جبون. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است به یمن. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
بزدل و ترسو
فرهنگ معین
مترادف ها
نامرد، جبون
ترسو، بزدل، جبون، دارای روحیه ضعیف
ترسو، بزدل، جبون
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون
ضعیف النفس، ترسو، بزدل، جبون
پیشنهاد کاربران
بزدل، ترسو، جبان
حمید رضا مشایخی - اصفهان
حمید رضا مشایخی - اصفهان
بزدل ترسو، جبان
حمید رضا مشایخی - اصفهان
حمید رضا مشایخی - اصفهان
تنک زهره. [ ت َ ن ُ /ت ُ ن ُ زَ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مرد جبان و ترسنده. ( آنندراج ) . مقابل سخت دل و قویدل :
مرد تنک زهره نجوید ستیز
از تنکی لرزه کند تیغ تیز.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
مرد تنک زهره نجوید ستیز
از تنکی لرزه کند تیغ تیز.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود :
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی.
نادلاور
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی.
نادلاور
کبک زهره. [ ک َ زَ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ترسنده. بزدل. آهودل. جبان. ( یادداشت مؤلف ) . کبک دل :
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود به سیرت سار.
خاقانی.
اسدگاودل کرکسان کبک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود به سیرت سار.
خاقانی.
اسدگاودل کرکسان کبک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
خائف
بزدل، ترسو، جبان، کم جرات