از شعر جبه باید و از گبر پوستین
باد خزان برآمد ای بوالبصر درفش !
منجیک.
بلاش عشق من آن نوجوان بسان کلاب جوال و جبه من لاش کرد و کیسه خراب.
طیان.
یکی مرد را گفتم حال چیست ؟ گفت بوبکر حصیری را و پسرش را خلیفه با جبه و موزه به خانه خواجه آورد. ( تاریخ بیهقی ص 160 ). بوعلی بر استری بود بند در پای پوسیده و جبه عتابی سبز داشت. ( تاریخ بیهقی ص 204 ). حسنک پیدا آمد بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ. ( تاریخ بیهقی ص 180 ).چندین چرا خرامی آراسته بکشی
در جبه ٔبهائی گر نیستی بهائی.
ناصرخسرو.
با صورت نیکو که بیامیزد با اوبا جبه سقلاطون با شعر مطیر.
ناصرخسرو.
گفت بهلول را یکی داهی جبه برد بخشمت خواهی.
سنائی.
اگر جبه خاره را مستحقم ز تو بس کنم جبه زندنیچی.
سوزنی.
میان جبه من حشو نیست ارچه بسی بشعرم اندرحشو است و بر تو مفهوم است.
سوزنی.
دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم.
سوزنی.
دستار خز و جبه خارا نکوست لیک تشریف وعده دادن استر نکوتر است.
خاقانی.
داری از این خوی مخالف بسیچ گرمی و صد جبه و سردی و هیچ.
نظامی.
چونک در ملکش نباشد حَبّه ای جز پی گنگل چه جوید جُبّه ای.
مولوی.
تو به ریش و به جبه معتبری اگر آن ریش واهلی چه بری ؟
اوحدی.
جبه برد که او جنه برد آمده است پشت گرمی وی از پنبه ز روی پندار.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 13 ).
بیشتر بخوانید ...