جبنی

لغت نامه دهخدا

جبنی. [ ج ُ ب ُن ْ نی ] ( ص نسبی ) منسوب به جبن به معنی پنیر است و پنیرسازی را میرساند. ( از لباب الانساب ).

جبنی. [ ج ُ] ( اِخ ) احمدبن موسی. محدث است. ( از منتهی الارب ).

جبنی. [ ج ُ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم. محدث است. ( از منتهی الارب ).

جبنی. [ ج ُ ب ُن ْ نی ] ( اِخ ) ابن اسحاق بن محمدبن حمدان بن محمد، مکنی به ابونصر. محدث است و از پدر خود روایت کند. ( از لباب الانساب ).

جبنی. [ ج ُ ب ُن ْ نی ] ( اِخ ) اسحاق بن محمدبن حمدان بن محمد، مکنی به ابوابراهیم. فقیهی حنفی است. وی از ابومحمد عبداﷲبن محمدبن یعقوب حارثی سبذمونی روایت کند. و پسر او ابونصر جبنی از وی روایت کند. او در اول ذی قعدة سال 395 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس