اگر قرار جبلت ز آب و آتش خاست
چرا ببرد جبلت قرار آتش و آب.
مسعودسعد.
انصاف درجبلت عالم نیامده ست راحت نصیب گوهر آدم نیامده ست.
خاقانی.
که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده. ( گلستان ). || آفریدگان. رجوع به جبلة شود. || گروه بسیاری از هر چیز.جبلت. [ ] ( اِ ) داروی مسهل است و معدن او اصفهان است. ابن ماسویه گوید: منبت او زمین جبستر است. مسهل بلغم و صفرا بود. ( از ترجمه صیدنه ). در مخزن الادویه و مفردات ابن بیطار و تحفه حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی دیده نشد.
جبلة. [ ج َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) روی یا پوست روی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ). || زن درشت خلقت. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ): امراءة جبلة؛ زن بزرگ خلقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || قوت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط )( آنندراج ). || عیب. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ). || سختی زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) || ناقه بزرگ کوهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جبلة. [ ج ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) روی یا پوست روی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( قطر المحیط ) ( آنندراج ). || زن درشت خلقت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || قوت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || عیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). || سختی زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) || ناقه بزرگ کوهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اصل. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || امت و جماعت. ( از قطر المحیط ) ( آنندراج ). || ثوب جیدالجبلة؛ أی جیدالغزل ؛ یعنی نیکوریسمان. || رجل جیدالجبلة؛ أی غلیظ. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ).
جبلة. [ ج ُ ل َ ] ( ع اِ ) کوهان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || امت و جماعت. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...