جبغوت

لغت نامه دهخدا

جبغوت. [ ج َ ] ( اِ ) توبره ای بود که از لیف کنند. ( فرهنگ اسدی ) :
غم عیال نبود و غم تیار نبود
دلم برامش آکنده بود چون جبغوت.
طیان ( از فرهنگ اسدی ).
|| پشم و پنبه که در نهالی و لحاف و مانندآن کنند. || کهنه لحاف پاره پاره را گویند. جغبوت. چبغوت. ( برهان ) ( آنندراج ). ظاهراً جبغوت و جیغوت و جبغت همه اشکال مختلفه یک لغتند و کم و بیش بیک معنی بکار رفته و در فرهنگ رشیدی هر سه شکل مسطور است و مؤلف آن کتاب گوید: صحیح تلفظ مردم سمرقندو بخارا جبغوت و جبغت است بتقدیم باء بر غین. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). جغبوت. جغنوت. ( از برهان ). رجوع به جبغت و جغنوت و جغبوت شود.

فرهنگ معین

(جَ )(اِ. ) ۱ - پشم و پنبه که درون لحاف و ت وشک کنند. ۲ - هرچیز آکنده از پشم و پنبه مانند توشک و بالش . جغبوت ، جغبت و چغبت و چغبوت و چبغوت و چبغت نیز گویند.

پیشنهاد کاربران

بپرس