جبران کردن
برابر پارسی: توختن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
جدول کلمات
مترادف ها
جبران، تلافی، غرامت، جبران کردن، عوض، پاداش، تاوان، مزد
تبرئه، برائت، جبران کردن، پاداش، پاکی، رسید مفاصا، بازپرداختن
جبران کردن، حصول مجدد
جبران کردن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، معامله بمثل کردن، دادن و گرفتن
خنثی کردن، جبران کردن، برابری کردن با
جبران کردن، تلافی کردن، دوباره بدست اوردن
اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن
جبران کردن، عازم شدن، مرمت کردن، تعمیر کردن، دوباره دایر کردن
اصلاح کردن، جبران کردن، تعمیر کردن، درمان کردن
جبران کردن، دوباره پوشیدن
کفاره دادن، جبران کردن، جلب کردن، خشم کسی را فرونشاندن، جلب رضایت کردن
پاک کردن، کفاره دادن، جبران کردن
جبران کردن، تلافی کردن، غرامت دادن، پاداش دادن، تاوان دادن، عوض دادن
خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن
جبران کردن، لذت دادن، خشنود و راضی کردن
درست کردن، ترکیب کردن، جبران کردن، خوشامد گویی کردن، جعل کردن، گریم کردن
جبران کردن، پرداختن، خرج چیزی را دادن، باز پرداخت کردن، باز پرداختن، هزینه کسی یا چیزی را پرداختن
جبران کردن، پاداش دادن، تاوان دادن، سزا دادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جُورِ . . . دادن، جُورِ . . . کشیدن = جبران کردن، [jowr ]
او جُور کار نادرستِ دوستش را داد.
او جُور کار نادرستِ دوستش را داد.
حساب بی حساب کردن خالی کردن دل از عقده ی ایجاد شده پاداش دادن به عمل نیک یا عذاب کردن به عمل بد انتقام گرفتن
خالی کردن
عمل متقابل کردن
برگشت محبت. . . . خوبی را تلافی کردن . . . . جایگزین کردن . . . . قدر دانستن . . . .
قول میدم جبران کنم برات
I promise I will compensate for you
تلافی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)