جبجبه

لغت نامه دهخدا

( جبجبة ) جبجبة. [ ج َ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) سنگ بزرگ که بر سر چاه باشد. ( منتهی الارب ). || زنبیل چرمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شکنبه. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات از نصاب ). || پوست پهلوی شتر که آنرا از گوشت قیمه و روغن گوسپند و مانند آن پر سازند. ( منتهی الارب ). || چیزی است از پوست و جز آن که بر آن شتر را آب و دانه حنظل تر نهند. ( منتهی الارب ). || ( مص ) سیاحت کردن در زمین. || ( اِخ )بقیعالجَبْجَبة موضعی است در مدینه. این روایت سهلیست و ابن اثیر بدو خاء معجمه گفته و مشهور بتقدیم خاء معجمه بر جیم است. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

جبجبة. [ ج ُ ج ُ ب َ ] ( ع اِ ) زنبیل چرمین. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( دهار ). زنبیلی از پوست که خاک و ریگ در آن کنند و از جائی بجائی برند. ( از اقرب الموارد ). || شکنبه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شکنبه ای که پیه گداخته یا گوشت در او کنند. سُختو. اشکنبه. سیراب. سیرابی. || پوست پهلوی شتر که آنرا از قیمه و گوشت و روغن گوسپند و مانند آن پر کنند. || طبل ، بلغت یمن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، جباجب. ( منتهی الارب ): ضربت علی بابه الجباجب ؛ ای الطبول. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس