بدو گفت سهراب کای مرد پیر
اگر نیست پند منت جایگیر.
فردوسی.
نگه کرد خندان لب اردشیرجوان بر دل ماه شد جایگیر.
فردوسی.
یکی نیزه زد برمیانش هجیرنیامد سنان اندرو جایگیر.
فردوسی.
چو گشت این سخن بر دلش جایگیربفرمودتا پیش او شد دبیر.
فردوسی.
نه قائم بذاتست و نی جایگیرعرض ناپذیر است و بی التقاست.
ناصرخسرو.
بیانی چنان روشن و دلپذیرکه در دل نه در سنگ شد جایگیر.
نظامی.
چو گفت این سخنهای پرورده پیرسخن در دل شاه شد جایگیر.
نظامی.
چرا سر نیارم سوی آن سریرکه جاوید باشم بر او جایگیر.
نظامی.
گویم ارزانکه دلپذیر آیددر دل شاه جایگیر آید.
نظامی.
که بر هرچه گردد نظر جایگیرگذر بر هوائی کند ناگزیر.
نظامی.
پراکنده ای کو بود جایگیرگر آید فراهم بود دلپذیر.
نظامی.
پرسیدند که از حق تعالی چه خواهی گفت هر چه دهد که گدا را هرچه دهی بجایگیر آید. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || جانشین. قائم مقام. خلف : تا چون اجلم رسد بمیرم
دانم که کسیست جایگیرم.
نظامی.
|| پاره ای زمین که آنرا سلاطین وامرا بمنصب داران و مانند آن دهند تا محصول آنرا از کشت و کار هرچه پیدا شود تصرف نمایند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). || جایگیر قدم. جائیکه قدم گذارند. ( بهار عجم ).