اگر چشم داری بدیگر سرای
بنزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی.
که افراسیاب آن بداندیش مردکجا جای گیرد بروز نبرد.
فردوسی.
چو شاپور هرمزد بگرفت جای ندانست نرسی سرش راز پای.
فردوسی.
ابر ده و دو هفت شد کدخدای گرفتند هر یک سزاوار جای.
فردوسی.
نگیرد هرگز اندر عقل من جای که گردون گردد اندر خیر یا شر.
ناصرخسرو.
و تابستان بصحرا، و گیاه خوارها جای گرفتندی ، و کشت ایشان جزگاورس نبود. ( مجمل التواریخ والقصص ص 100 ). و طاس برکناره بلغار جداگانه جای گرفت. ( از مجمل التواریخ والقصص ص 104 ).گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفتست که مشکل برود.
سعدی.
- جای کسی گرفتن ؛ جانشین وی شدن. خلیفه شدن. خلیفه یا قائم مقام او شدن.عقب. خلف.