جای داشتن

لغت نامه دهخدا

جای داشتن. [ ت َ] ( مص مرکب ) شایسته بودن. سزاوار بودن :
دم شمشیر تو اعجاز مسیحا دارد
خضر گر کشته تیغ تو شود جا دارد.
( ارمغان آصفی ).
|| ظرفیت داشتن. وسعت داشتن. گنجایش داشتن.

فرهنگ فارسی

شایسته بودن و سزاوار

پیشنهاد کاربران

واقع بودن
جای داشتن ؛ مقیم بودن :
بزرگان و پیغمبران خدای
همه برزمین داشتستند جای.
اسدی.
مقر داشتن ؛ جای داشتن. قرارگاه داشتن :
خنک روز محشر تن دادگر
که در سایه عرش دارد مقر.
سعدی ( بوستان ) .

بپرس