دیکشنری
مترجم
بپرس
جاه جو
دنبال کنید
لغت نامه دهخدا
جاه جو. ( نف مرکب ) جاه جوینده. رجوع به جاه جوی شود.
فرهنگ عمید
=جاه طلب: بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی / مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان (خاقانی: ۳۲۷ ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید
+ عکس و لینک
بپرس
سوالت رو اینجا بپرس
همه سوال ها