جانکاه. ( نف مرکب ) آنکه جان را بکاهد. ( آنندراج ). هرچه جان را بکاهد و روح را خسته کند. دلگیر. جگرسوز. مولم. ( ناظم الاطباء ). مقابل جانفزا : گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص ز سام ابرص جانکاه تر بزهر جفا.
خاقانی.
- غمی جانکاه ؛ اندوهی جانفرسای و جانسوز.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- آنکه جان را بکاهد. ۲- آنکه روح را خسته کند. ۳- مولم رنج آور .