همان جانوسار است که نوکر دارا بود و صاحب خود را کشت.( برهان ). این کلمه در نسخ شاهنامه بصورت جانوسیار هم آمده است. ( از حاشیه برهان چ معین ). جانورسار :
چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های و هوی
برفتند با شاه سیصد سوار
از ایران هر آنکس که بد نامدار
دو دستور بودش گرامی دو مرد
که با او بدندی بدشت نبرد
یکی موبدی نام او ماهیار
دگر مرد را نام جانوسیار
چو دیدند کان کار بی سود گشت
بلند اختر و نام دارا گذشت
یکی با دگر گفت کین شوربخت
ازین پس نبیند دگر تاج و تخت
بباید زدن دشنه ای بر برش
وگر تیغ هندی یکی بر سرش
سکندر سپارد بما کشوری
برین پادشاهی شویم افسری
همی رفت با او دو دستور اوی
که دستور بودند و گنجور اوی
مهین بر چپ و ماهیارش براست
چو شب تیره گشت از هواباد خاست
یکی دشنه بگرفت جانوسیار
بزد بر بر و سینه شهریار
نگون شد سر نامبردار شاه
وزو بازگشتند یکسر سپاه.
( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1800 ).
بنزدیک اسکندر آمد وزیرکه ای شاه پیروز و دانش پذیر
بکشتیم ما دشمنت ناگهان
سرآمد بر او تاج و تخت مهان
چو بشنید گفتار جانوسیار
سکندر چنین گفت باماهیار
که دشمن که افکندی اکنون کجاست
بباید نمودن بما راه راست.
( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1801 ).
چو پردخت از آن دخمه ارجمندز بیرون بزد دارهای بلند
یکی دار بر نام جانوسیار
دگر همچنان از در ماهیار
دو بدخواه را زنده بر دار کرد
سر شاه کش را نگونسار کرد
ز لشکر برفتند مردان جنگ
گرفته یکی سنگ هر یک بچنگ
بکشتند بردارشان زار و خوار
مبادا کسی کو کشد شهریار.
( شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1804 ).
جانوسپار. ( اِخ ) نام موبد خسروپرویز. ( ولف ) :
کجاست آن سرافراز جانوسپاربیشتر بخوانید ...