جانفزا

/jAnfazA/

مترادف جانفزا: جان پرور، روح انگیز، روح پرور، روح نواز

متضاد جانفزا: جانکاه، جانگداز

لغت نامه دهخدا

جانفزا. [ ف َ ] ( نف مرکب ) مفرح. مروح. ( ناظم الاطباء ). نشاطآورنده. جان فزاینده. جان فزای. رجوع به جان فزای شود :
بازگو آن قصه کان شادی فزاست
روح ما را قوت و دل را جانفزاست.
حبذا آن شرط و شادان آن جزا
آن جزای دلنواز جان فزا.
مولوی.
بهار جانفزا آمد جهان شد دلکش و زیبا
بباغ و راغ گستردند فرش اطلس و دیبا.
؟ ( آنندراج ).
|| آب حیوة. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). آب حیوان. ( آنندراج ). || ( اِ ) روز بیست و سوم از ماههای یزدجردی. ( ناظم الاطباء ). نام روز بیست و سوم از ماه های ملکی. و آنرا جانفزای هم گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

جان افزار، آنچه باعث نشاطشود، روح وروان ونشاط

فرهنگ معین

(ی ) (فَ ) (ص فا. ) ۱ - افزایندة جان ، آن چه که موجب نشاط روان شود. ۲ - آب حیات ، آب زندگانی .

فرهنگ عمید

۱. آنچه باعث نشاط شود، آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد.
۲. (اسم ) آب حیات: جهان دار یزدان گوای من است / که دیدار تو جان فزای من است (فردوسی۲: ۲/۷۵۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس