جانداری

لغت نامه دهخدا

جانداری. ( حامص مرکب ) سلاح داری. محافظت. نگهبانی. ( حاشیه برهان چ معین ). محافظت جان :
آن ترک که یافت منصب جانداری
یک لحظه نمی شکیبد از دلداری
گفتم دل من نگه نمی داری ؟ گفت
جان داری را چه کاربا دلداری ؟
امام فخرالدین خطاط هروی ( از حاشیه برهان چ معین از لباب الالباب ج 1 ص 248 و 351 ).
صاحب بریدی براهبر داد و جانداری بی باک را فرمود. ( سندبادنامه ص 32 ).
اگر کندرای است در بندگی
ز جان داری افتد به خر بندگی.
سعدی.
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند
ببرد زود بجانداری خود پادشهش.
حافظ.
|| حیوة. زندگانی. ( ناظم الاطباء ). جان داشتن. دارای جان بودن. رجوع به جان داشتن شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{animacy} [زبان شناسی] مشخصه ای معنایی که دلالت بر جاندار بودن دارد

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی جاندار ی از ریشه ی دو واژه ی جان و دار و ی فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

جانداریجانداریجانداریجانداریجانداری

بپرس