هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد.
خاقانی.
در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
سرهای سراندازان در پای تو اولیتردر سینه جانبازان سودای تو اولیتر.
خاقانی.
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن گر نه بر خود عاشقی جان باز چون پروانه باش.
سعدی.
نام و ننگ و دل و دین گر برود این مقدارچیست تا در نظر عاشق جان باز آید؟
سعدی.
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
بر سر بازار جانبازان منادی میکنندبشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید.
حافظ.
|| بی باک. دلیر. || ریسمان باز. || سوداگر اسب. ( ناظم الاطباء ). || نوعی شتر در تداول بلوچستان و اصل کلمه جمازه عربی همین کلمه است. ( یادداشت مؤلف ).جانباز. [ جام ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهرستان خرم آباد است. در 60 هزارگزی شمال خاوری کوه دشت و 60 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه خرم آباد به کوهدشت واقع شده است. محلی است جلگه و معتدل و مالاریایی و 60 تن سکنه دارد. زبان آنان لری ، لکی و فارسی و آب آنجا از چاه تأمین میشود.محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان ، سیاه چادربافی است ، راه آنجا اتومبیل رو است و اهالی از طائفه گراونداند و در سیاه چادر سکونت دارند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
جانباز. [ جام ْ ] ( اِخ ) یکی از آبادیهای سوادکوه مازندران. ( سفرنامه مازندران رابینو ص 158 ).