جان فرسودن. [ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) جان را ناتوان کردن. روان را خسته ساختن : عقل داند که پر زیان بوده ست هرکه از بهر حال جان فرسود.کمال اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).رجوع به جانفرسا و جانفرسای شود.