زاغ... گفت می اندیشم که خود را از بلای این ظالم ( مار ) جان شکر برهانم. ( کلیله و دمنه ).
گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد
گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد.
عبدالواسع جبلی.
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عیدزو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
خاقانی.
چون دست اجل جان شکر آید غم توچون پای قضا دربدر آید غم تو.
تاج الدین باخرزی.
جهان بصورت و معنی نهنگ جان شکر است توبا نهنگ کنی صحبت از چه در باشد.
امیرفخرالدین دیلمشاه ( از صحاح الفرس ).
|| ( اِخ ) عزرائیل. ( برهان ) ( بهار عجم ) ( آنندراج )، چه شکر بمعنی شکار است. ( برهان ). قابض ارواح. فرشته ای که جان ستان همه است. || ( نف مرکب ) صیاد حیوانات وحشی. ( ناظم الاطباء ). || معشوق.مطلوب. ( برهان ) ( آنندراج ). جانانه. دلبر. محبوب. || تکلم از روی ضعف و ترس. ( ناظم الاطباء ).