ای خسروی که ملک ترا جانسپار گشت
وز رنج گشت حاسد تو جانسپار تیغ.
مسعودسعد.
رغبت از تو چو با یسار شوداز برای تو جانسپار شود.
سنایی.
من جانسپار مدح تو صورت نگار مدح توبا آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمده.
خاقانی.
ور همی بیند چرا نبود دلیرپشتدار و جانسپار و چشم سیر.
مولوی.
چه خوش باشد سری در پای یاری به اخلاص و ارادت جان سپاران.
سعدی.
در آب و رنگ رخسارش چو جان دادیم خون خوردیم چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد.
حافظ.
بپای دولت آوردت سپردت سری کش تن ترانه جانسپارست.
؟