جان درمیان

لغت نامه دهخدا

جان درمیان. [ دَ ] ( ص مرکب )مستعد بفداکاری جان خود برای دیگری. ( ناظم الاطباء ).آنکه با تو از جان خویش نیز دریغ نکند :
ای قلمت با دوات طوطی هندوستان
پیش زبان تو تیغ هندوی جان درمیان.
کمال اسماعیل.
کنایه از آن است که مرا با تو بجان مضایقه نیست. ( برهان ). کنایه ازنهایت مهربانی و دوستداری که تا جان مضایقه ندارد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). و با لفظ داشتن و نهادن نیز مستعمل است. ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

کمایه از نهایت مهربانی و دوستداری که تا جان مضایقه ندارد

پیشنهاد کاربران

بپرس