جان خواستن. [خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) جان سلب کردن : غمت هر لحظه جانی خواهد از من چه انصاف است چندین جان که دارد.بدرچاچی ( از ارمغان آصفی ).رجوع به جان خواه شود.