شما راه سوی بیابان برید
مگر کز بد دشمنان جان برید.
فردوسی.
جان کی برد ز تیغ تو کش پر عقاب دادگرچه مخالف تو عقابی به پر شود.
مسعودسعد.
بخدای عزّوجل سوگند خوردم [ معتصم ] که افشین از من جان نبرد. ( تاریخ بیهقی ص 174 ). پس خواستند که خبری بازدانند که ارسلان خان از آن زخم جان برده است یا نه. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و از آن هفتاد هزار زنگی کس جان نبرد مگر اندکی. ( اسکندرنامه ایضاً ).تا مرا زینجا به هندستان برد
بو که بنده کان طرف شد جان برد.
مولوی.
هیچ شادی مکن که دشمن مردتو هم از موت جان نخواهی برد.
سعدی.
که نه من ز دست عشقت ، ببرم بعاقبت جان تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد.
سعدی.
نه دانا بسعی از اجل جان ببردنه نادان بناساز خوردن بمرد.
سعدی.
بقول دروغی که سلطان بمردنمردی و بیچاره ای جان ببرد.
سعدی.
آن دو موش دگر که جان بردندزود بردند خبر به موشانا.
عبید زاکانی.
تو پنداری که حاسد رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ.