( جان بر لب آمدن••• ) جان بر لب آمدن. [ ب َل َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) جان بلب رسیدن. جان بدهان رسیدن. مشرف شدن بمرگ. کنایه از بی تاب شدن : عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما.حافظ.