جان بر سر چیزی نهادن

پیشنهاد کاربران

جان بر سر چیزی نهادن ( کردن ) ؛ جان دادن برای او. مردن :
چه دانست کاو جان نهد بر سرش
وز آن کشت نیکو بد آید برش.
فردوسی.
بگفتا نه آخر دهان تر کنم
که تا جان شیرینْش در سر کنم.
سعدی.
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
وگر این عهد بپایان نبرم نامردم.
سعدی.

بپرس