جان بدهان رسیدن. [ ب ِ دَ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) جان بحلق رسیدن. بحال احتضار رسیدن. جان بر لب رسیدن : آنکه سرش در کمند جان بدهانش رسیدمی نکند التفات آنکه بدستش کمند.سعدی.رجوع بجان بدهان آمدن شود.