جان بخشیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) جان دادن. زنده کردن. زنده ساختن : نفحه ای آمد شما را دید و رفت هر که را میخواست جان بخشید و رفت.مولوی.آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کردهم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.سعدی.
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :فراق روی تو آن روز نفس کشتن بودنظر بروی تو امروز روح پروردن. سعدی.+ عکس و لینک