یکی گنج بخشید بر هر کسی
بجان آفرین کرد پوزش بسی.
فردوسی.
تهمتن به نیروی جان آفرین بکوشید بسیار با درد و کین.
فردوسی.
بدو گفت یزدان جان آفرین ترا ایدر آورد از ایران زمین.
فردوسی.
شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت ما همه جفتیم و فرد است ایزد جان آفرین.
منوچهری.
که آن جان آفرین داننده رازندارد در خدائی هیچ انباز.
ناصرخسرو.
بنام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین.
نظامی.
وصال حضرت جان آفرین مبارکبادکه دیر و زود فراق اوفتد در این اوصال.
سعدی.
بجان آفرین جان شیرین سپرد.سعدی.
لعل ترا ایزد از جوهر جان آفریدباد هزار آفرین بر تو ز جان آفرین.
سلمان.
- جان بجان آفرین تسلیم کردن ؛ مردن.