جان. [ جان ن ] ( ع ص ) پوشاننده. تاریک کننده. || ساتر. || ( اِ ) ج ِ جِن . ( اقرب الموارد ). اسم جمع جن چنانکه جامل و باقر: لم یطمثهن انس قبلهم و لاجان. ( قرآن 56/55 ). ( از تاج العروس ). مقابل انس. || پریان. ( از منتهی الارب ) : قرآن را یکی خازنی هست کایزد حوالت بدو کرد مر انس وجان را.
ناصرخسرو.
جان و انسان بنده فرمانبرش بادا مدام تا بتازی هست انسان آدمی و جان پری.
سوزنی.
بر لوح فرشته نامش ایام جز بانوی انس و جان ندیده ست.
خاقانی.
صورت نکنم که صورت داد در گوهر انس و جان نبینم.
خاقانی.
محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش دیو و انس و ملک و جان بخراسان یابم.
خاقانی.
بخدائی که باعث جان است منشی نسل انسی و جان است.
امام مجدالدین خلیل.
|| پدر پریان ، چنانکه آدم ابوالبشر است. ابوالجن والجمع جنان مثل حائط و حیطان. ( از تاج العروس ). پدر پریان. ( ربنجنی ). || مجازاً به نوعی از جن اطلاق شود. ( آنندراج ). || مار سفیدی که دیدگان سرمه کشیده دارد و کم آزار است و در شکاف دیوار و خانه ها جای گیرد. ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، جوان. ( تاج العروس ). مار خرد. ( ترجمان علامه جرجانی ). || فرشتگان. ( از منتهی الارب ). نوعی فرشته که ازآتش آفریده شده : و این گروه فرشتگان که از آتش آفریده شده اند این گروه را جان گویند. ( قصص الانبیاء ). جان. ( اِ ) بقول هوبشمان از کلمه سانسکریت ذیانه ( فکر کردن ) است. و بقول مولر و یوستی جان با کلمه اوستائی گیه ( زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا صحیح نمیداند. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه تلفظ جنوب غربی است. و در کردی و بلوچی وافغانی ( دخیل ) جان آمده است ( وجه اشتقاق هرن را مردود دانسته اند ). اورامانی ،گجان . گیلکی ، جن . ابن سینا جان را بمعنی نفس یاد کرده : دیگر [ از انواع حکمت ] آن بود که از حال هستی چیزها ما را آگاهی دهد تا جان ما صورت خویش بیابد و نیکبخت آن جهانی بود. ( دانشنامه ص 68 ) و در ادبیات فارسی مترادف روان ( روح انسانی ) هم آمده : اگر موری سخن گوید وگر موئی روان دارد من آن مور سخن گویم من آن مویم که جان دارد.
[ په . ] (اِ. ) ۱ - روح انسانی . ۲ - نفس . ، ~دادن و قبض را گرفتن کنایه از: مردن ، جان به عزراییل تسلیم کردن . ، ~به طاق افکندن کنایه از: حالت احتضار و مرگ داشتن .
فرهنگ عمید
۱. نیرویی که تن به آن زنده است، روح حیوانی. ۲. روان: جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸ )، جان و روان یکی ست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۹ ). ۳. [مجاز] گرامی، عزیز: دختر جان. ۴. نیرویی که در هر جانداری هست و با مردن او نابود می شود، حیات: جانش را گرفتم. ۵. [مجاز] جوهره، هسته. ۶. پیکر، بدن: با چوب افتاد به جان بچه. * به جان آمدن: (مصدر لازم ) [مجاز] ۱. خسته شدن و به ستوه آمدن، به تنگ آمدن: بیا بیا که به جان آمدم ز تلخی هجر / بگوی از آن لب شیرین حکایتی شیرین (سعدی۲: ۶۶۷ ). ۲. بیزار شدن از زندگی و راضی به مرگ شدن. * به جان آوردن: (مصدر متعدی ) [مجاز] ۱. به تنگ آوردن، به ستوه آوردن: جهان گرچه کارش به جان آورد / نه ممکن که سر در جهان آورد (نظامی۶: ۱۰۶۷ ). ۲. کسی را از زندگی بیزار ساختن. * جان افشاندن (فشاندن ): (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ۱. جان فشانی کردن. ۲. جان دادن، مردن. * جان باختن: (مصدر لازم ) ۱. جان خود را از دست دادن، جان سپردن. ۲. [مجاز] جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن. * جان بخشیدن (دادن ) به کسی (چیزی ): ۱. او را زنده کردن. ۲. [مجاز] به کسی (چیزی ) نیرو دادن و زندگی دوباره بخشیدن. * جان سپردن (سپاردن ): (مصدر لازم ) جان دادن، مردن. ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست (نظامی۳: ۴۸۱ ). * جان ستدن: = * جان کسی را گرفتن: چون به امر حق به هندُستان شدم / دیدمش آنجا و جانش بستدم (مولوی: لغت نامه: جان ستدن ). * جان بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ۱. جان به در بردن، از مرگ رهایی یافتن: هیچ شادی مکن که دشمن مُرد / تو هم از موت جان نخواهی بُرد (سعدی: لغت نامه: جان بردن ). ۲. از مهلکه نجات یافتن. * جان به دربردن: [مجاز] ۱. زنده ماندن. ۲. نجات یافتن، از مهلکه گریختن، از خطر رهایی یافتن. * جان دربردن: (مصدر لازم ) [مجاز] جان به دربردن. * جان فشاندن (افشاندن ): (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ۱. جان دادن. ۲. جان خود را در راه کسی فدا کردن: گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲: ۵۱۹ ). ۳. فداکاری کردن برای کسی. * جان کسی را گرفتن (ستاندن، ستدن ): [مجاز] او را کُشتن و قبض روح کردن. * جان کندن: (مصدر لازم ) ۱. در حال مرگ بودن: مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی: ۱۰۸ ). ۲. [مجاز] تحمل کردن سختی. ۳. تلاش بسیار کردن. * جان گرفتن: (مصدر لازم ) [مجاز] از ناتوانی و بیماری شفا یافتن و دوباره نیرو پیدا کردن: از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت / دست خود بوسید هرکس دامن پا کان گرفت (صائب: لغت نامه: جان گرفتن ). جن.
فرهنگستان زبان و ادب
{web} [مهندسی عمران] قسمتی از مقطع تیر که نقش اصلی آن مقاومت در مقابل برش است
گویش مازنی
/jaan/ تن – بدن - جان کلمه ای که به هنگام شادی و ابراز علاقه بیان شود
واژه نامه بختیاریکا
گین
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] جان به معنای نَفْس (روح) هر موجود جاندار می باشد و از آن در بابهایی نظیر حج، جهاد، اطعمه و اشربه، حدود و قصاص سخن گفته اند. به روحی که در کالبد جاندار دمیده شده و موجب زنده ماندن او است، جان گویند. احکام جان حیات جسم آدمی بسته به جان او است. حفظ جان واجب و در معرض نابودی قرار دادن آن حرام می باشد؛ بلکه به جهت اهمیت ویژه آن، ترک واجب یا فعل حرام در راستای حفظ جان، جایز، بلکه واجب است؛ بدین جهت، خوردن مردار در صورت توقّف حفظ جان بر آن واجب است ؛ چنان که تقیه هنگام ترس بر جان واجب می شود . از شرایط وجوب حج، تحقق استطاعت سَرْبی، یعنی برخوردار بودن راه و مقصد از امنیت لازم و عدم احساس خطر بر جان است . دفاع در برابر مهاجمی که قصد جان آدمی کرده، جایز، بلکه با توقّف حفظ جان بر آن، واجب است و در صورت عدم توانایی بر دفاع، فرار واجب خواهد بود. همچنین دفاع از جان مسلمان در برابر تجاوزگر، در صورت توانایی بر آن و ایمن بودن بر جان خویش واجب است. برخی در وجوب آن اشکال کرده اند . جان مسلمان و آن که در حکم مسلمان است، مانند کودکان مسلمانان و نیز جان کافر در صورت گردن نهادن به شرایط ذمه یا امان دادن به وی از سوی مسلمانی و یا قرارداد آتش بس ، محترم و تعرّض به آن حرام است . قصاص چنانچه قصاص کردن عضوی سبب شود قصاص شونده در معرض هلاکت قرار گیرد، قصاص، ساقط و دیه یا ارش جایگزین آن می شود. سقوط قصاص در مثل مأمومه و جایگزین شدن دیه یا ارش به جای آن در همین راستا است.
[ویکی الکتاب] معنی جَانٌّ: مار کوچکی که به سرعت حرکت می کند معنی تَوَفَّتْهُ: جان اورا گرفت معنی جَسَداً: جثهای که جان نداشته باشد معنی یَلْبِسَکُمْ: شما را به جان هم اندازد (عبارت " یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً " یعنی : شما را گروه گروه و حزب حزب به جان هم اندازد . از لبس که هم به معنی پوشیدن استفاده می شود و هم مشتبه شدن و چون مشتبه شدن ناشی از اختلاط و درهم شدن درست ونادرست می باشد از این رو در عبارت م... معنی زَهَقَ: به سوی هلاکت (بیرون)رفت(کلمه زهوق به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفتهاند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است ) معنی زَهُوقاً: هلاکت وبطلان(کلمه زهوق به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفتهاند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است ) معنی سَکْرَةُ: مستی (مراد از سکره و مستی موت ، حال نزع و جان مشغول به خودش است ، نه میفهمد چه میگوید و نه میفهمد اطرافیانش در بارهاش چه میگویند ) معنی تَزْهَقَ: به سوی هلاکت (بیرون)رود(کلمه زهوق به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفتهاند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است ) معنی جِزْیَةَ: خراجی که از اهل ذمه گرفته شود ( بدین مناسبت آن را جزیه نامیدهاند که در حفظ جان ایشان به گرفتن آن اکتفاء میشود ) معنی حَرَضاً: مشرف به هلاکت - نیمه جان (به معنای مشرف بر هلاکت است ، و بعضی گفتهاند : به معنای کسی است که نه ، مرده تا از یادها برود ، و نه ، زنده است تا امید چیزی در او باشد) معنی ضُّرَّ: ضرر-آسیب - بلا (ضُرّ به معنای مخصوصاً بلاهایی است که مستقیما به جان آدمی میرسد ، مانند مرض ، و لاغری ، و امثال آن . ) معنی نَفْسٍ: نفـْس - جان - خود (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است) ریشه کلمه: جنن (۲۰۱ بار)
«جانّ» از همان «جنّ» به معنای موجود ناپیدا است; زیرا مارهای کوچک و باریک غالباً به صورت مخفیانه و ناپیدا در لابلای علف ها و شیارهای باریک زمین، حرکت می کنند و خود را مخفی می دارند. جانّ هفت بار در قرآن آمده است دو دفعه درباره عصای موسی و پنج بار در مقابل انسان و انس. در قاموس و اقرب گوید: جانّ اسم جمع جنّ است. لذا هر دو یکی اند. دقّت در قرآن نشان میدهد که آن دو غیر هم نیستند زیرا جانّ و انس مقابل هم آمدهاند انس یک نوع بیش نیست هکذا جانّ و جنّ فرق همان است که گفته شد مثلا فرموده و نیز آمده علی هذا آنچه در مجمع و کشّاف و نهایه و غیره آمده: جتنّ پدر جنّ است و آنچه راغب گفته: جانّ نوعی از جنّ، مدرک صحیحی ندارد. درباره عصای موسی آمده قصص 31 . در اقرب الموارد گوید: جاّن مار سفید و سیاه چشمی است بی آزار اغلب در خانهها یافت میشود عبارت قاموس نیز چنین است و فقط قید (سفید) را ندارد، صحاح مطلق مار و مجمع مار کوچک گفته و علت این تسمیه شاید مخفی بودن آن باشد معنای آیه این است چون آن را دید مانند مار میکند برگشت گریزان. ناگفته نماند درباره عصای موسی که در طور هنگام بعثت مبدّل به مار شد یک دفعه حیّة و دو دفعه جاّن نقل شده است مثل میدانیم که حیّة، مار کوچک و یا مار معمولی است. ولی هنگام نشان دادن معجزه در پیش فرعون ثعبان گفته شده که به معنی اژدها است مثل ، ، این دو چگونه جمع میشود؟ به نظر نگارنده: هنگام بعثت مار شدن کافی بود زیرا همین لازم بود که موسی متوّجه این حقیقت بشود ولی در نزد فرعون برای ارعاب و اتمام حجّت لازم بود که به اژدها مبدل شود مخصوصاً موقع بلعیدن ابزار ساحران. مجمع البیان و المیزان معتقد است که موقع بعثت نیز عصا به اژدها مبدّل شده و در سوره نمل و شعراء که جاّن نقل شده نظر به حرکت آن است نه بزرگی جثّهاش آنجا که فرمود «رَأَها تَهْتَزُّ کَاَنَّها جانٌّ»عصا در اهتراز به جانّ تشبیه شده و گرنه در واقع اژدها بود. نا گفته نماند در سوره طه چنانکه گذشت «حیّة» آمده است و از اهتراز و غیره خبری نیست و اگر موقع وحی اژدها بود لازم بود گفته شود «فَاِذا هِیَ ثُعبانٌ» چنانکه در اعراف و شعراء هست. علی هذا آنچه ما گفتیم مقرون به صحّت است و در سوره نمل و قصص اگر جانّ مشبه به واقع شود تشبیه شیء بنفسه لازم نمیآید زیرا ضمیر «کَاَنَّها» به عصا راجع است .
[ویکی فقه] جان (عرفان). جان، اصطلاحی در ادبیات عرفانی است. اغلب زبان شناسان واژه جان را از ریشه اوستایی گَیَه gaya به معنای زندگی دانسته اند و این همان ریشه ای است که به شکل «زی» در «زیستن» مانده است. بنا بر این نظر، واژه جان در پهلوی به شکل گَیان n gaya یا n gya بوده است. این شکل هنوز هم در کردی به کار می رود به عقیده هرن، جان با واژه اوستایی دَئِنا a ¤daen به معنای دین و وجدان هم ریشه است. در مقابل، هوبشمان بر آن است که صورت اوستایی دَئِنا را نمی توان هم با صورت فارسی جان و هم با صورت فارسی دین مرتبط دانست، بلکه جان با ریشه سنسکریت ذیانه na dhya به معنای تأمل و فکر کردن پیوند دارد، اما زبان شناسان دیگر در ریشه شناسی این واژه، به هیچ یک از این دو نظریه چندان اعتنایی نکرده اند. همچنین باید افزود که در نگارش واژه جان از هزوارشِ (اندیشه نگارِ) , HY استفاده می شده است، ازاین رو می توان گفت واژه جان با واژه های , y ¢h در آرامی، ¦ayye ¢h و ayyin ¢h در سریانی، ayyim ¢h در عبری و حیات در عربی پیوند معنایی داشته است.
سیر معنایی واژه جان ایرانیان باستان انسان را دارای تن مادّی و نیروهای مینوی می دانستند. در اوستا این نیروها جان (اَهو)، وجدان (دَئِنا)، دریابنده حسی (بَئوذه)، روان (اورْوَن) و خودِ آسمانی (فْرَوَشی) معرفی شده اند. در این هستی شناسی، جان نیروی نهادی و باطنی زندگی است و وظیفه آن نگهداری تن و تنظیم زیست طبیعی آن است. مینویِ باد، به هنگام پیدایش تن، این نیرو را برای تن می آورد تا جنباننده آن باشد و هنگام مرگ، آدمی جان خود را به باد پس می دهد. بدین گونه، جان نیرویی مینویی اما میرنده و غیرجاودانه است، برخلاف چهار نیروی دیگر که جاودان اند و با مرگ از میان نمی روند. جان جدا از روان است. روان نیرویی نامیراست که مسئول کردار انسان است و گزینش خوب و بد برعهده آن است و پاداش بهشت و پادافره دوزخ به آن می رسد. با این همه، برخی مؤلفان جان را معادل اَهو ندانسته، بلکه با اورْوَن یکی دانسته اند این آشفتگی در تفاسیر، ظاهراً ناشی از اصطلاحات متعددی است که در هستی شناسی زردشتی بر مفهوم روح دلالت دارد.
اختلاف بر سر معنای واژه های جان و روان اختلاف بر سر دوگانگی یا اتحاد معنایی واژه های جان و روان، بر اساس چنین پیشینه ای، به فارسی نو نیز راه یافته است. ابوشکور بلخی، شاعر حکیم سده چهارم، این دو واژه را دو نام یک حقیقت دانسته است؛ روان نام می گیرد، اما فخرالدین اسعد گرگانی که زبان پهلوی می دانسته و داستان ویس و رامین را از این زبان به فارسی در آورده، نسبت روان و جان را همچون نسبت جان و تن معرفی کرده است. این دوگانگی در یکی از سروده های مولوی نیز پیداست. شمس الدین ابراهیم ابرقوهی، عارف سده هشتم، نیز جان را جسمی لطیف و روان را قوّتی لطیف دانسته است. برخی پژوهشگران برآن اند که نویسندگان و شاعران استانهای نیمروزی ایران، همچون فارس و اصفهان و سیستان، جان را مطابق برداشت اوستایی واژه، به معنای زندگی و گویندگان و سرایندگان خراسان بزرگ، به ویژه پس از سده چهارم، آن را به معنای روان بی مرگ و جاودان انسان به کار می برده اند. اگرچه این داوری تا حدی درست است، عمومیت داشتن آن پذیرفتنی نیست («به خدمت ملکی بوده ام که با تو به دل/ یکی است همچو به معنی یکی است جان و روان»).
جان (فیلم). جان ( به هندی: Jaan ) فیلمی محصول سال ۱۹۹۶ و به کارگردانی راج کانوار است. در این فیلم بازیگرانی همچون اجی دیوگن، توینکله خانا، آمریش پوری، شاکتی کاپور، سورش اوبروی، جانی لور ایفای نقش کرده اند.
جان در بسیاری سنت های دینی، فلسفی و اسطوره ای، جوهری غیرمادی است که هر موجود جانداری از آن برخوردار است. جان یا پسوخه ( یونانی باستان:ψυχή psūkhḗ ) توانایی ذهنی موجود زنده است شامل خرد، شخصیت، احساس، آگاهی، ادراک، تفکر و غیره. بسته به نظام فلسفی، جان می تواند فانی یا نامیرا باشد. در ادیان یهودی - مسیحی، تنها انسان ها دارای جان نامیرا هستند ( گرچه با نامیرایی در یهودیت احتمالاً تحت تأثیر افلاطون مخالفت شده ) . برای نمونه الهی دان کاتولیک، توماس آکویناس جان را به تمام موجودات زنده نسبت داد اما بر این عقیده بود که تنها جان انسان نامیراست. ... [مشاهده متن کامل]
سلام، خدا جان عامل حرکت برترین قدرت از بدو خلقت، جان در فهرست لیست اندیشمندان جهان نیست، علت دیر رسیدن آنها به همه چیز، جهان مجازی روبه نابودیست، برای ترمیم لایه ازون زمین فرصتی نیست، حقیقت را به مردم جهان بگویم بهتر نیست، همه چیز را همگان دانند، آدرس جهان دیگر را مثل زمین را آیا کسی دارد، پاک و معصوم بودن تنها امتیاز ترمیم آن است که اصلا وجود ندارد، اندیشمندان جهان خسته نباشند، ذره ای از خدا را یافتند نام خدا را خدا گذاشتند، ترمیم لایه ازون زمین را بر عهده نمی گیرند، این چه خدایی ست که عالم نیست، مدعیان خدا جهان مجازی ساختند تا جایگزین جهان حقیقی کنند هم خود را هم جهان ها را نابود کردند، به امید دیدار در کیهان حقیقی . معدل کل عالمیان دو کلمه است خدا جان ( عالم و علم غیب ) خدا جان نگهدار همنوعان جان در جهان الهی آمین ، فدایی تک تک مردم خوب و نازنین جهان مونتاژ کار کیهان حقیقی در کیهان مجازی اصغر سمیعی .
جان واژه ای فارسی است که در فارسی میانه هم به همان شکل وجود داشته این واژه با �ژیوا� در اوستا هم ریشه می باشد و معنای زندگی دارد . این واژه بصورت �ژوان� وارد زبان سغدی شده است. این واژه بصورت �ویوا� وارد زبانهای لاتین شده است .
جان، جوان، جاندار، جانی ( اسم فاعل ) ، جنایت جنون ( صیغه مبالغه ) مجنون ( اسم مفعول ) جانور همه عربی از یک ریشه است ر. ک جوان
جان= معرب گِیان یا ژیان می باشد جان= گیان ، ژیان گیان ، ژیان = زندگی ژن از ریشه ژیان میباشد ژن =زن همانند جان برکف ، جانم به لب رسید ، جان دادن یا جان گرفتن
جان به معنی الکترون ، از جمله ذرات بنیادی است که در واکنش های شیمیایی بویژه سوختن و شعله آتش مشارکت می کند. همین طور در سلول های بدن در فرایند سوخت و ساز در میتوکندری شرکت می کند. منبع سوخت و انرژی در سلول های موجودات است که از طریق مولکول های ATP آدنین تری فسفات و ADP آدنین دی فسفات ( جن ) انجام وظیفه مینماید ... [مشاهده متن کامل]
کلمه جان در اشعار بزرگان ایران زمین یعنی آگاهی ، آگاه بودن جانا یعنی جریانی از جان ها ، رودی از جانها جانان یعنی اقیانوس آگاهی ، منبع آگاهی ، شمس الحق
درود پاسخ به کاربر بهزاد واژه جان به همین ریخت وهمچنین ریخت کهنتر آن " گیان" در زبان پهلوی نمایان است که از واژه " گیه" در اوستایی به چم زندگی به دست آمده است. [در زمانی که هنوز ترکی دلیلی برای بود و هستی خود نمی یابد] ... [مشاهده متن کامل]
خود واژه زنده نیز می تواند ساده شده ی آمیزه واژه ی "جانده" باشد به چم جاندار. و واژه قان در ترکی ( =خون ) نیز دور از ذهن نیست که از واژه خون در زبانهای ایرانی مانندسغدی و پهلوی گرفته شده باشد. این واژه ها پس از درونشد به ترکی قدیم، با نگرش به کوچرو بودن قبیله های ترک و جدا شدن آنها از یکدگر، شاید در سیبری هم دیده شود، ولی این دلیلی برای ترکی دانستن این واژه ها نیست. - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - پسوندهای "وَر" و "وار" و "واره" با واژه های "بر" و "بار" و کارواژه ی "بردن[باردن]" همگی از یک ریشه و از ریشه آریواروپایی [bhre] هستند. پسوند در واژه های جانور، دانشور، هنرور، سخنور، تاجور، سرور، گنجور، بارور، مزدوَر، پیشه ور، نامور، شادوَر، داور ( دادور ) ، پهناور و. . . و در واژه های استوار، امیدوار، خروار، شتروار، سوار ( اسوار، اسب بار ) ، پشتوار ( پشتواره ) ، پروار، دلوار، دشوار، هموار، بزرگوار، خانوار ( خانه وار ) ، سبزه وار، گوشواره، ماهواره، دستواره و. . . و نیز در واژه هایی مانند سبکبار، گرانبار، شتربار ( و اشتربار ) ، پیلبار، کوله بار، سربار، خکشبار، تره بار، زنگبار، رودبار و. . . در همگی این واژگان، پسوند به هرگونه ای که است، همانا چمار و معنای بار و بردن را داراست. برای نمونه: جانور - جان بر - جان بار = موجودی که بارِ جان دارد. ریشه واژه وار در ترکی نیز به روشنی به بار و دار و داشتن در زبانهای ایرانی مانند پهلوی می رسد که در زمانی نه چندان دور در آذربایگان روامند بوده و زبان نیاکان مردم آن سامان بود.
واژه جان کاملا پارسی است و ریشه پهلوی دارد در عربی جون می شود این واژه یعنی جان صد درصد پارسی است استاد بهزاد پان ترکیسم که بدون تحقیق منابع حرف می زنی این واژه یعنی با منابع های محکم حرف می زنم باز هم می گویم این واژه هزار درصد پارسی است. بازم پان ترکیسم ها بدون مدرک حرف زدن ... [مشاهده متن کامل]
منابع ها. فرهنگ بزرگ سخن فرهنگ لغت معین لطفا این انتشار بدهید
پاسخ به مهرداد دوست عزیز اون باروری که شما میگی هم در واقع باروار هست اینم سند دیگری بر تورک این پسوند هست من فارسی را تا حدی که بتوانم جواب شما را بدهم میشناسم کینه ور هم در واقع کینه توزی و کینه ورزی هست ... [مشاهده متن کامل]
ببین نمونه ی کلمه ی جانور که از قضا تغییری درش ایجاد نشده کلمه ی امیدوار هست که به معنی امید داشتن هست در اینجا پسوند تورکی وار به همان صورت و بدون تغییر باقی مانده
پاسخ به بهزاد: پسوند ور یک پسوند فارسی و به معنای دارندگی است، شما با زبان فارسی آشنا نیستی نمیدونی من برات چند تا مثال میزنم: بارور، تاج ور، کینه ور
تمام نظرهارو خوندم هر کسی یک تعبیری برای خودش درست کرده که بگه این واژه فارسیه ولی من ثابت میکنم این واژه کاملا تورکی هست ببینید ما یک کلمه داریم به اسم جاندار در عین حال یک کلمه هست به اسم جانور حالا معانی این دو کلمه چیه و پسوند دار و ور دقیقا چی هستن ... [مشاهده متن کامل]
جان دار که تکلیفش مشخصه یعنی چیزی که جان دارد ولی جان ور چیه . پسوند ور دقیقا چیه؟ خب من بهتون میگم که جانور شکل تغییر یافته ی جانی وار هست که میشه تورکی جاندار یعنی جاندار و جانی وار دو کلمه از دو زبان هستن که کاملا هم معنی هستن وار در ترکی همان دار در فارسی هست جانی وار یعنی چیزی که جان دارد خب حالا میرسیم به خود کلمه ی جان . ببینی موجودی که زنده هست چه چیزی در بدن خود داره؟ آفرین خون داره من مثال جانور که درستش جانی وار هست رو برای همین آوردم تا به معنی جان برسیم . پس موجودی که زنده هست در بدنش خون داره خب حالا خون در تورکی چیه ، معنی خون به تورکی میشه گان . پس واژه ی جانی وار شکل تغییر یافته ی واژه ی گانی وار است که به فارسی میشه خوندار. و از آنجایی که ما گ به شکلی که شما فارسا تلفظ میکنید نداریم گانی وار به جانی وار تغییر پیدا کرده. جان نه به جوان نه به جن و نه به هیچکدوم از این کلماتی که گفتی ربط نداره جان همون گان هست که معنی درستش میشه خون که مایه ی حیاتی موجودات زنده هست. پس میبینید که جان یک کلمه ی کاملا تورکی هست. ما خیلی وقتها خیلی انرژی میزاریم برای ثابت کردن ریشه ی کلمات ولی اکثر اوقات اصلا لازم نیست شما کلمه ی جان رو تو مترجم گوگل تایپ کن و به زبانهای تورکی زنده ی دنیا ترجمه کن ببین مترجم گوگل بهت چی میگه. تورکان تو سیبری هم به جان میگن جان بعد شما چطور ادعا میکنید این واژه از فارسی یا عربی رفته به تورکی؟؟
گفتی چه کسی است این چه کنم ان که زجورت جان دادم واه از دل ناشاد نکردم
هر جانی به معنی روح و روان نیست گل جان معنای زیادی در همه زبانها میتونه داشته باشه
در دین زرتشتی انسان از چند جز تشکیل شده تن = جسم یا ماده جان یا گیان روان یا روح فروهر جان یا گیان به معنای زنده میباشد و زندگی و گیاه و جهان و کیهان نیز از همین ریشه میباشد در دین زرتشتی تن و روان هردو دارای جان یا هستی میباشند که پس از مرگ تن دیگه جاندار نیست اما روان همیشه دارای جان یا هستی یا زندگی میباشد ... [مشاهده متن کامل]
در دین اسلام کلمه حی بکار رفته است پانترک محترم شما نه پیامبری داشتی نه دینی و هرچی واژه های دینی هست مربوط به دیگر ادیان هست با جعلیات راه به جایی نمیبری بقول حافظ شیرازی این ره به ترکستان است
جان:روح
تازه جوان به ترکی گِنچ هست ن جوان :/
جوان ، جان 《واژه ای پارسی و ایرانی هستند》 جوان را در زبان پارسی پهلوی �یووان� می گفتند که از ریشه �گِی� است به معنی �زنده� و با واژه های زیر هم خانواده است: حی: زنده حیات: زندگی حیوان: موجود زنده، جانور ... [مشاهده متن کامل]
جاوید ( در پهلوی یاویت ) : همیشه زنده جو ( در پهلوی یَو ) : دانه جَو: هواکره، جای زیست جیوه: فلز زنده، فلز روان جاوه/ جاوا: جزیره ای در اندونزی ساوه: جای سرسبز و آباد سبا: نام دیگر سرزمین یمن یَومان ( یمن ) : سرزمین آباد یونان: سرزمین جوان اریَوان ( ارغوان ) : روییدنی کوهی در بسیاری از زبان ها نیز واژه جوان را از واژه پارسی �یووان� گرفته اند: تورکی:javan. yeni روسی: yunyy لاتین: iuvenis ایتالیایی: giovane فرانسوی: Jeune اسپانیایی: joven انگلیسی: juvenile, young, viva نام باشگاه فوتبال �یونتوس� ایتالیا نیز به معنی �ایزد جوانی� است. 🚫این واژه از فارسی به ترکی راه یافته. 🚫 حتی واژه ی یاشا در ترکی هم از این واژه ی فارسی گرفته شده. جان نیز واژه ای پارسی است. جان=�دکتر کزازی در مورد واژه ی جان می نویسد : ( ( جان در پهلوی گیان gyān بوده است . این ریخت هنوز در کردی به کار برده می شود . ریشه ی اوستایی واژه ی گیه gaya به معنی زندگی است و ستاگی است که در ریخت زی در زیستن مانده است . ) ) جان=گیان=گِی ( زنده، نمونه دیگر ش گیاه، گیاو ( گاو ) ، گیوش ( گوش ) ، گیو و. . . است ) ان ( پسوند نامساز بستگی، در اینجا جایگاه میچمد ) 🚫🚫🚫در زبان ترکی چیزی به نام قوینماق نیست . و واژه ای جعلیست. ولی واژه ای به نام قویماق دارند که آن هم به معنی گذاشتن است و به جان و جوان ربطی ندارد🚫پانترکیسم سر تا پا جعل و دروغ است. 🚫🚫🚫
ریشه ی واژه ی #جان و #جوان ✅ این پست بسیار سطح بالایی دارد و فقط کسانی که درک اتیمولوژی دارند بخوانند. متن های زیر را بخوانیم ( نقل قول ها ) : دهخدا /جان . ( اِ ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه ( فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه ( زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا صحیح نمیداند. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه تلفظ جنوب غربی است ... [مشاهده متن کامل]
10. yy ) ve Orta Fars�a ( Pehlevice ve Part�a ">Fa/OFa cān جان yaşam = Sogd jwān a. a. = EFa/Ave jīva - , jvan yaşamak, yaşam << HAvr *gʷeiə - a. a. / حال بگذریم از ذیانه که از ساقینماق یا سانماق به معنی فکر کردن است همانطور که میبینید جووان در سوغدی گیه اوستایی به معنای زندگی و فعل زندگی کردن است. ♦️ و حال ریشه یابی های واژه ی Young یا j�n در فرانسوی و یا جوان در فارسی ببینید ( نقل قول است ) /young ( adj. ) Old English geong "youthful, young; recent, new, fresh, " from Proto - Germanic *junga - ( source also of Old Saxon and Old Frisian jung, Old Norse ungr, Middle Dutch jonc, Dutch jong, Old High German and German jung, Gothic juggs ) , from PIE *yuwn - ko - , suffixed form of root *yeu - "vital force, youthful vigor" ( source also of Sanskrit yuvan - "young; young man; " Avestan yuuanem, yunam "youth, " yoista - "youngest; " Latin juvenis "young, " iunior "younger, more young; " Lithuanian jaunas, Old Church Slavonic junu, Russian junyj "young, " Old Irish oac, Welsh ieuanc "young" ) . / یانگ ( young ) در انگلیسی یا همان یئنی به معنی جدید در ترکی از یاخماق یا یایماق است همان واژه ی یاخین ، یایین است یاخین در واقع از گذر عمر است یایماق پیر شدن ( کردن ) ، بزرگ شدن ( از تفسیر گسترده شدن به بزرگ شدن ) در قزاقی ژانا ( جانا ) از تبدیل های ئ به ج است در انگلیسی و منابع قدیمی هم تبدیل ی و ج دیده شده است. جووان ( یاخین ) فرانسوی j�n از همین تفسیر به معنی زندگی استفاده شده است واژه ی یاشاماق هم در ترکی از بن یا است واژه های یاشاماق و یاش قابل تامل است که بن شروع کننده از یا دارند. ♦️ یاش و یاشاماق هم از این بن ها هستند که اشاره گر به بزرگ شدن هستند ( یاییش - یاییشماق - بزرگ شدن ) جوان ( یانگ ) به معنی کسی است که عمر دراز دارد به صورت یئنی در ترکی وجود دارد متن زیر را بخوانیم ( نقل قول است ) /">Fa cavān/cuvān جوان/جُوان gen�, delikanlı << OFa yavān/yuvān a. a. = Ave yvan - a. a. << HAvr *yuwen - a. a. < HAvr *yeu - gen� olma, canlılık/ همانطور که میبینید یووان - یاوان در معنی دادن به جوان آن را جانلیلیق نوشته است یعنی جان داری ، کسی که حیات بسیار دارد. ♦️ جان شکل سابق آن جایان بوده است از تفسیر یایماق به معنی گستردگی بوده است پسوند دیگر از آن یاش یا جاش بوده است ( یاییش ) به تفسیر زندگی و عمر است. یایان - جایان ( گستردگی ) یایان - جایان ( عمر ) یایان - جایان ( زندگی ) و در آخر به شکل جان _______ یایان یا جا ( ق ) ان به تفسیر داشتن عمر طولانی بر جوان گفته شده است. شکل دیگر آن به صورت ژانا در قزاقی و قرقیزی به معنی جوان است در ترکی اوغوزی به صورت yeni وجود دارد در فرانسوی j�n در فارسی جوان در انگلیسی young وجود دارد. واژه ی جان یک واژه ی ترکی از یایماق است که و جز واژگان بن زبان های هند و اروپایی و ترکی است.
جان واژه ای کاملا ایرانی که ترکان از ایرانیان قرض گرفته و در زبانشان استفاده میکنند . . . در زبانهای ایرانی کردی ( کرمانجی ) . . . جان پارسی. . . جان کردی ( سورانی ) . . . گیان. . که اصل واژه ایرانی است ... [مشاهده متن کامل]
کردی ( لکی ) . . . . گیان کردی ( کلهری یا جنوبی ) . . . گیان بلوچی. . . گیان گویش لری یا بختیاری. . . جون یا جو گویش مازنی. . . . جان و. . .
برف جان ، در زمان قدیم ( هیچ وسیله سرمازاوجود نداشت ) چاله های را حفر درآن برف ریخته انقدر می کوبیدند تا سنگ شود. که معمولا زیر درخت وجا یی که دارای سایه بود انتخاب می شد. به این چاله ورف چا، ورف جا، فو جان ، می گفتند. ودر تابستان با تبر تکه های برف یخ زده را بیرون آورده وتا رسیدن پاییز از ان استفاده می شد. ... [مشاهده متن کامل]
که آثار ان هنوز در برخی مناطق هست. برف جان سیاهکل، محل نگهداری، برف، یخ، به روش گفته شده . لاهیجان:خانه ابریشم. لا:ابریشم. بیو:کرم ابریشم. کچ:پیله ابریشم. کچ واچینی:جدا کردن پیله ابریشم از شاخه های توت. زبان گیلکی.
واژه، جان، بعنوان پسوند، بدنبال محله های واحد تقسیمات کشوری می آید و معنی محل نگهداری با ذخیره نیز معنی می دهد. مقا محله لاهیجان که بمعنی مکانی برای نگهداری ابریشم بوده است یا برفجان سیاهکل که محلی برای ذخیره برف جهت استفاده در فصل گرمای تابستان بود .
جان : دکتر کزازی در مورد واژه ی جان می نویسد : ( ( جان در پهلوی گیان gyān بوده است . این ریخت هنوز در کردی به کار برده می شود . ریشه ی اوستایی واژه ی گیه gaya به معنی زندگی است و ستاگی است که در ریخت زی در زیستن مانده است . ) ) ... [مشاهده متن کامل]
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 168 ) جان در لغت به معنی مارهای باریک و سریع السیر است ، و ثعبان به معنی اژدها و مار عظیم است .
به جان رسیدن : مردن ، ار به جان نرسد ، اگر نمیرد ، اگر نمرده باشد . گفت کاوردم ار به جان نرسد چشم دارم که این زمان برسد معنی بیت : گفت که آوردم ، اگر نمرده باشد . امیدوارم که اکنون به خانه رسیده باشد. ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 568 )
حیات
جان در ایه 31 سوره قصص به معنای مار کوچکی که به سرعت حرکت میکند و در واقع به نظر میرسد اولین بار خداوند با این کلمه یعنی جان مار کوچکی را به موسی نمایان می کند و در مراحل بعد به ماری بزرگتر با کلمات دیگری اشاره میکند که خواهم گفت خدمتتان
فردوسی : سگ آن به که خواهنده نان و است چو سیرش کنی دشمن جان بود ای خالق دیوان های مجلل حماسی، سراینده نامه نامه ها، سلطان نام ها، شاهنامه: سگ حیوان با وفا که وفای بعضی انسان لیاقت غلامی و کنیزی وفایش را ندارد و نمیتواند وفای اورا قبله گاه، ستایش گاه و سجده گاه وفای خویش نماید، چه گناه و خطائی مرتکب شده است که غریزه گشنگی و تشنگی هر دو محرکین نگه داری تن جهت حفظ و بقای حیات به فشار می آورند که دست صاحب بی وفای خویش را ببوسد که تا وی پریشانی و اضطراب و نگرانی اورا که حاصل فشار غریزه طبیعی است ببیند و احیانا لقمه ای نان جلوی او بیندازد و کاسه ای آب در پیشگاه اش بگذارد که هردو ممد حیاط اند. ... [مشاهده متن کامل]
آن حیوان با وفا اگر پس از سیر شدن احیانا مرتکب دشمنی شد، دشمنی اش چیزی نیست غیر از اثر ملایم غریزه روحی انتقام جویی. مرا مدتی در عذاب گذاشتی ای صاحب بی وفا، انتقام وفای مرا دریافت کن و آنهم نه بخاطر تنبیه و عذاب توی بی وفا، بلکه بخاطر بسپاری که دفعات دیگر بهنگام صبح و عصر و شام، صبحانه و نهار و شام من هم به دست فراموشی سپرده نشود و دوباره و سه باره و هزار و یک باره من به التماس و دست و پالوسی توی بی وفابیافتد و غرور حیوانی من بار ها و بارها در پیشگاه جان شکسته شود. ای انسان ای صاحب بی وفا : میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است.
تن و روح و روان ام هرسه نظم هائی کمی و کیفی هر کدام با واحد های بنیادی خاص خود تنیده درهم و وجدا ناپذیر از هم تجدرداتی نسبی و فنا ناپذیر که در آمیز ش های موزون و هم آهنگ با هم بنایان و هم ابزار تولید و هم مجریان امر معمار مطلق در پیاده نمودن طرح آفرینش و خلقت، صورت بخش قالب ها و نظم های مستعد در یافت حیات و مرگ، در میان گیان و جان ات. ... [مشاهده متن کامل]
درعلوم زیستی:جان داران، شامل کل جانوران وگیاهان میشود. پس:جان، آن نیرویی است که فقط درموجودات زنده نهفته است.
جان در هیچ موجودی نیست چون تنها موجودی که عاشق میشود انسان است . جان با نیروی حیات فرق دارد . مثلا بدن ما مثل موجودات زنده از نیروی حیات تغدیه می کند برای زنده ماندن جسم خود . نیروهای حیاتی مثل نیروی پلاریتی، نیروهای کیهانی و. . . که فقط مربوط به فیزیولوژی بدن هستند که با مردن انسان یا موجود زنده ، این نیروها در بدن تبدیل نمیشوند و بدن فرد یا موجود زنده تجذیه می شود . ... [مشاهده متن کامل]
اما جان در موجودی تعبیه شده که بتواند به سمت خدا ( جان جانان ) برود یا بهتر بگویم بتواند چرخه انالله و اناالیه راجعون را بزند و به او برسد . اینکه گفته می شود : طرف جان داد یا جانش گرفته شد منظور این است که آن بخش فنا ناپذیر ( جان ) از او جدا شد . اگر غیراز این فکر کنیم پس دیگر نمیتوانیم بگوییم که ما از اوییم و بسمت او میرویم چون جسم ما که میمیرد و تجذیه میشود و این جان است که به سمت جانان میرود . جان جانداران سرکش را به علم عاشق جانانه کردی عاقبت مولانا جان =نیروی محرکه نفس جانداران سرکش= انسانها علم= علوم الهی ، گنجینه هفت آسمان، علم آدم اسماء کلها عاشق = اتلاق به انسان جانانه = خداوند ، جان جانان عاقبت = یعنی بالاخره این موجود سرکش رو با آموختن اسماء الهی عاشق کردی جانداران سرکش منظور انسانهاست و تنها انسان است که در مقابل قدرت الهی سرکشی میکند و قرار است با علمی ( علم الهی یا همان علم آدم اسما کلها ) که بدست می اورد عاشق جانان که همان خداوند است بشود ؛ وگرنه موجودی مثل شیر یا پلنگ و این قبیل خوی درندگی در انها نهاده شده تا چرخه اکولوژی بچرخد و سرکش محسوب نمیشوند و دقیقا همان وظیفه ایی را انجام میدهند که خداوند به آنها داده است .
جان نیروی محرکه ایست که در چرخه انالله واناالیه راجعون به نفس وارد می شود تا موجب شود آدم یا نفس واحده به خداوند برسد . جان از بین رفتنی نیست و این تن یا جسم ماست که به زیر خاک میرود و نابود می شود . ... [مشاهده متن کامل]
وان جان که لب تواش خزانه است گنجینه عمر جاودانه است نظامی گنجوی در چرخه انالله و اناالیه راجعون ، جان ابدی و ازلی است و این بدن ماست که از بین میرود . بدن را قفس دان و جان مرغ پران قفس حاضر آمد تو جانا کجایی مجنون که از عشق لیلی به جنون رسیده بود . . . عاشق جان لیلی شد نه عاشق صورت ظاهر او آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای چون برون شد جان چرایش هشته ای صورتش بر جاست این زشتی ز چیست عاشقا وا جو که معشوق تو کیست میگه زمانیکه جان از بدن معشوق تو بیرون میاد چرا پس برات ترسناک میشه در صورتی که تا وقتیکه زنده بودعاشقش بودی !!! این صورت همون صورته !! ای کساییکه عاشق میشد این رو بدونید که شما عاشق جان میشد نه عاشق تن ! جان جانداران سرکش را به علم عاشق جانانه کردی عاقبت مولانا در واقع مجنون به درک جمال یار رسیده بود و در لیلی خدا ( جان جانان ) رو میدید و چشم دل مجنون با دیدن لیلی باز شد. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی هاتف اصفهانی