بعد از این چون قلم بسر کوشم
جامه کاغذین فروپوشم
علم جامه جمله قصه داد
وندر او کرده غصه خود یاد.
اوحدی ( از امثال و حکم دهخدا ).
و گویا برای این مقصود گاهی نیز پلاسی مخصوص ببر میکرده اند : بس که با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس
دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس.
شانی تکلو ( از امثال و حکم دهخدا ).
و گاهی نیز در امرِ دم ، پیراهن قتیل را بر چوب می آویخته اند:گل پیرهن دریده خون آلود
از دست رخ تو بر سر چوب کند.
و زمانی نیز برای مطلق دادخواهی خون بر پیشانی میمالیده اند:
نماند از گریه بسیار در دل آنقدر خونم
که گر خواهم برسم دادخواهان بر جبین مالم.
تجلی لاهیجی ( از امثال و حکم دهخدا ).
از آن کسی ( ؟ ) که برآیدخط تو گرد عذاربسا کسا که چو خط جامه کاغذین کردند.
میرخسرو ( از بهار عجم ).
رجوع به کاغذین جامه شود.