جامه ٔ خواب


معنی انگلیسی:
pajamas

لغت نامه دهخدا

جامه خواب. [ م َ / م ِ ی ِ خوا / خا ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه خواب. رختخواب. ( آنندراج ). بستر. رختخواب. ( ناظم الاطباء ). فراش. وثاب. مجموع لحاف و توشک و متکا و بالش و غیره :
جدا گر دمی یوسف ژرف یاب
ز پیش زلیخا به شب جامه خواب.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
و علی بن ابی طالب را فرمود [ پیغامبر علیه السلام ] که در جامه خواب وی خسبد. ( مجمل التواریخ ). و غلامانش در جامه خواب او را بکشتند. ( مجمل التواریخ ).
خنک کسی که از این باده مست و بی خبرش
بغل گرفته ز مجلس بجامه خواب کشید.
کمال اسماعیل ( از آنندراج ).
کودکان ترسان از او در جامه خواب
مرد و زن زآواز او اندر عذاب.
مولوی.
جامه خواب مرا زو گستران
تا بخسپم که سر من شد گران.
مولوی ( چ نیکلسن ج 3 ).
جامه خواب آورد و گستردآن عجوز
گفت امکان نی و باطن پر ز سوز.
مولوی.
و جامه خواب بتکلف فرستاده... ( مزارات کرمان ص 55 ).
خشم و قهر و غضب جوشن و جبه ست و زره
شهوتت جامه خوابست و لباست شب تار.
نظام قاری.
در جامه خواب بختم میگفت هاتفی دوش
کز دامن عطایش دست امید مگسل.
نظام قاری.
تا نگوید راز مخفی در درون جامه خواب
پنبه بنهادند بالش را بخواری در دهن.
نظام قاری.
چه عیش از مستی یک ساعت شب تیره روزان را
که آتش از غم فردا بود درجامه خوابش.
بابا فغانی ( از آنندراج ).
یک نفس در جامه خواب عشرتم مأوا نشد
پیش... عیش... طالعم برپا نشد.
ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

رختخواب

فرهنگ عمید

بستر، رخت خواب.

پیشنهاد کاربران

بپرس