جامه دران

لغت نامه دهخدا

جامه دران. [ م َ / م ِ دَ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) چاک زنان در جامه. ( ناظم الاطباء ). درحال جامه دریدن :
صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل
جامه دران گرفت کوه اینت وفای صبحدم.
خاقانی.
خلق چندان جمع شد بر گور او
موکنان جامه دران در شور او.
مولوی.
اینان که بدیدار تو در رقص نیایند
چون میروی اندر طلبت جامه درانند.
سعدی.
نه گل از دست غمت رست نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران میداری.
حافظ.

جامه دران. [ م َ / م ِ دَ ] ( اِخ ) نام نوائی است از جمله مصنفات نکیسا و این نوا را چنان نواخت که همه حضار از شور و شوق جامه های خود را بر تن دریدند بنابراین آنرا ره جامه دران نامیدند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نوائی از موسیقی. راه جامه دران :
مطرب بنوائی ره ما بیخبران زن
ما جامه درانیم ره جامه دران زن.
شیخ عبدالسلام پیامی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) جامه درنده . ۲- در حال جامه دریدن .۳- ( اسم ) گوشه ای در دستگاه شور
نام نوائیست از مصنفات نکیسا

فرهنگ معین

( ~. دَ ) ۱ - (ص فا. ) در حال جامه دریدن از روی بی قراری و غم و یا وجد. ۲ - (اِ. ) گوشه ای در دستگاه شور و همایون و افشاری . ۳ - از الحان قدیم ایرانی .

فرهنگ عمید

۱. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های شور، همایون، و افشاری. &delta، گویند از ساخته های نکیسا بوده و آن را چنان می نواخته که حضار از شور و هیجان جامه بر تن می دراندند: مطرب، به نوایی ره ما بی خبران زن / ما جامه درانیم ره جامه دران زن (عبدالسلام پیامی: لغت نامه: جامه دران ).
۲. (قید ) [قدیمی] در حال جامه دریدن در هنگام سوگواری، شوروهیجان، و امثال آن: خلق چندان جمع شد بر گور او / موکنان جامه دران در شور او (مولوی: ۶۱ ).

پیشنهاد کاربران

ای جمله جهان به روی خوبت نگران & جان مردان ز عشق تو جامه دران
جامه دران جمع نیست بلکه صفت فاعلی است
مردان ز عشق او جامه دران یعنی مردان در حال دریدن جامه هستند بخاطر او

بپرس