جامع

/jAme~/

مترادف جامع: تام، فراگیر، کامل، مستوفا، مشروح، مفصل

متضاد جامع: ناقص

برابر پارسی: فراگیر، فراخ، فرآراسته، گردآور

معنی انگلیسی:
comprehensive, full, general, catholic, mosque, blanket, broad, exhaustive, expansive, extensive, wide, well-rounded, cathollc

لغت نامه دهخدا

جامع. [ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جَمع. گردآرنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فراهم آورنده. ( از اقرب الموارد ) ( دهار ). گردکننده. ( مهذب الاسماء ) :
ای زر توئی آنکه جامع لذاتی
محبوب جهانیان به هر اوقاتی.
جمال پلدین قزوینی ( از تاریخ گزیده ).
|| هنرمند. || ( اِ ) معبد مسلمانان. ( اقرب الموارد ). || مسجدی که در آن نماز جمعه گذارند. ( غیاث اللغات ) مسجد آدینه. مزگت آدینه. مسجد جمعه. مسجد جامع. مصلی. ج ، جوامع : جامع قدیم بر وفق روزگار سابق و قدر خفت مردم بنیاد کرده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 420 ). و حومه ٔآن جامع و منبر دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 123 ).و ابرقویه آبادان است و جامع و منبر دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 124 ). و اقلید شهرکی کوچک است و حصاری دارد و جامع و منبر دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 124 ). و [ فیروزآباد ] جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 139 ). || قرآن.مصحف. ( مهذب الاسماء ). || محیط. جامع الاطراف. شامل. عمومی. عام. وافی. || ( اصطلاح فقهی و اصولی ) علتی را که مشترک بین اصل و فرع باشد جامع نامند چنانکه وجه امتیاز آنها را فارق نامند. || در اصطلاح منطقی ، حدی را که شامل تمام افراد معرَّف باشد، جامع نامند و به اعتبار دیگر چنین معرفی را منعکس گویند و اگر معرِّف غیر از افراد معرَّف را شامل نباشد آن را مانع گویند. پس حدی که هردو صفت را دارا باشد، جامع و مانع نامند. متکلمان و علماء اصول نیز جامع را به معنی مذکور در باب تعاریف بکار برند. || در اصطلاح محدثان ، کتابی را که احادیث بترتیب ابواب فقه یا بترتیب حروف تهجی مدون شده باشد، جامع گویند. مثلاً در این نوع کتابها باید روایت : انما الاعمال بالنیات را در باب همزه پیدا کرد. و بهتر آن است که تنها احادیث صحیح و حسن در این کتب جمع شود، و اگر تمام اقسام حدیث را گرد آورد لازم است که علت ضعف روایت ضعیف را بیان کند. || درعلم بیان و بدیع، جامع را بچند معنی بکار برند: اول ، آنچه طرفین استعاره ( مشبه و مشبه به ) در آن مشترک باشند که در باب تشبیه همان را وجه گویند. دوم ، یک قسم ایجاز باشد. سوم ، آنچه میان دو لفظ خواه جمله باشدخواه مفرد در قوه مفکره از طریق عقل یا وهم یا خیال ، اجتماع برقرار کند و جامع بدین معنی را در باب فصل و وصل ذکر کنند و سه قسم است : جامع عقلی ، جامع وهمی. جامع خیالی. توضیح آنکه نفس ناطقه باقوه عاقله کلیات را درک کند و با قوه خیالیه محسوسات و با قوه ٔواهمه معانی جزئیه منتزع از محسوسات را. و نیز نفس ناطقه را قوه دیگری است که مدرکات در آن اجتماع کنند و تماثل و تشابه آنها را دریابد که آن را قوه مفکره و متخیله نامند. بنابراین مقصود از جامع عقلی آن است که عقل اجتماع دو جمله را که میان آنها نوعی تماثل باشد اقتضاء کند مانند اتحاد در نوع و اجتماع درتضایف چنانچه در علت و معلول و اقل و اکثر صورت گیرد. مقصود از جامع وهمی آن است که قوه واهمه بتوهم وحیله دو چیز را در نظر عقل متحد و مجتمع بدارد و آن در وقتی است که میان آن دو یکنوع همانندی باشد مانند زردی و سفیدی که قوه واهمه آنها را بمنزله مثلین نمایان میسازد. یا آنکه میان آن تضاد باشد مانند سفیدی و سیاهی و کفر و ایمان ، یا شبه تضاد باشد مانند زمین و آسمان که در این موارد واهمه آنها را بمنزله ٔتضایف مینمایاند و بهمین جهت همیشه هنگام تصور چیزی ضد آن از هر چیز زودتر به ذهن می آید. و مقصود از جامع خیالی آن است که اسباب تقارن دو امر امور خیالی باشد بطوری که اگر عقل بی خبر از تقارن خیالی باشد بخودی خود اقتران آن دو امر را نیکو نشمارد و موجبات اقتران دو امر بغایت متعدد و مختلف است و بدین جهت ثبات و ترتب تقارن از لحاظ وضوح مختلف است چنانکه ممکن است بین دو امر در خیال کسی تقارن انفکاک ناپذیری باشد در حالی که در خیال دیگری اصلاً تقارنی میان آن دونباشد و چه بسیار ممکن است که پاره ای از صور از خیالی غائب نگردد در صورتی که در خیال دیگر اصلا صورت نبندد. نوع دیگری از اجتماع ، اقتران دو امر در حافظه که خزانه وهم است و در مبداء فیاض که بعقیده حکماء خزانه قوه عاقله است ، و علت این اقتران انس و عادت باشد، زیرا همانطور که انس و عادت سبب اقتران خیالیات میشود همچنین سبب اجتماع صور عقلیه و وهمیه نیز میگردد. و برخی ( سید سند ) به این دلیل که خیال اصل دراجتماع صور است بر آنچه در خزانه بطور مطلق گرد آیدحمل کرده است ، و میان خزانه وهم و عقل فرق نگذاشته است ، لیکن بهتر آن است که تقارن در غیر خیال را ملحق به تقارن در خیال سازیم زیرا بیشتر آنچه را که بلغا ذکر کنند براساس جامع خیالی است. و اگر مقصود مبحث قصر باشد، وجه جامع یا تقارن در خزانه اعم از خیالی و غیر آن باشد که آن را خیالی گویند و یا تقارن سبب امری است که بواقع اقتضاء تقارن دارد که آن را جامععقلی گویند و یا جز آن باشد که آن را جامع وهمی گویند. ( تلخیص از کشاف اصطلاحات الفنون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کتابی است تالیف ترمذی و آن یکی از کتب صحاح سته است .
جمع کننده، گرد آورنده، فراهم آورنده، تمام وکامل
۱- ( اسم ) جمع کننده گرد آورنده . ۲- تمام کامل . ۳- مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند. جمع جوامع .
ابن مکی از خوانندگان مشهور دوره رشید است

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) جمع کننده ، گرد - آورنده . ۲ - (ص . ) تمام ، کامل . ۳ - (اِ. ) مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: جوامع] هر چیز تمام و کامل.
۲. مشتمل بر. حاوی.
۳. جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده.
۴. (اسم ) مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه.

فرهنگستان زبان و ادب

[گردشگری و جهانگردی] ← تعرفۀ جامع

واژه نامه بختیاریکا

پِینا

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَامِعُ: جمع کننده
ریشه کلمه:
جمع (۱۲۸ بار)

[ویکی فقه] جامع (ابهام زدایی). جامع ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جامع (اسماء الهی)، از نامهای خدا به معنای گردهم آوردن مردم در روز قیامت برای پاداش دادن به آن ها یا مجازات کردن• جامع (قرآن)، از ریشه «جمع» و به معنای به هم ضمیمه کردن، نزدیک کردن و گرد آوردن چیزهایی در کنار هم• جامع (معنا)، عنوان کلی شامل همه افراد مشترک در یک معنا• جامع (قیاس)، وصف مشترک میان اصل و فرع در قیاس فقهی• جامع (شاعران)، تخلص چند شاعر مثل محمدمقصود جامع کشمیری و میرزا محمد جامع• جامع (کتب حدیثی)، عنوانی کلی برای کتاب هایی که دربردارندۀ احادیث با جامعیتی در موضوعات گوناگون
...

[ویکی اهل البیت] جامع (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
جامع از ریشه «جمع» و به معنای به هم ضمیمه کردن، نزدیک کردن و گردآوردن چیزهایی در کنار هم است. جامع در وصف خدا، گاهی ذاتی و به معنای جامع فضایل و صفات نیکو و گاهی فعلی است که دلالت دارد خداوند متعال به حق، جامع متفرقات و همانندها و اشیای ضدّ است.

[ویکی فقه] جامع (قرآن). جامع از ریشه «جمع» و به معنای به هم ضمیمه کردن، نزدیک کردن و گرد آوردن چیزهایی در کنار هم است. جامع در وصف خدا، گاهی ذاتی و به معنای جامع فضایل و صفات نیکو و گاهی فعلی است که دلالت دارد خداوند متعال به حق، جامع متفرقات و همانندها و اشیای ضد است.
ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان الله لا یخلف المیعاد (پروردگارا به یقین تو در روزی که هیچ تردیدی در آن نیست گردآورنده (جمله) مردمانی قطعا خداوند در وعده (خود) خلاف نمی کند.) «این سخن از راسخین در علم به منزله تعلیلی است که علت سؤال رحمت خود را بیان می کنند، چون علم دارند به اینکه اقامه نظام خلقت و دعوتهای دینی و تلاش انسان در مسیر وجودش همه مقدمه است برای جمع شدن در روز قیامت، روزی که هیچ چیزی به جز رحمت خدا به درد نمی خورد، و جز رحمت او یاوری نیست ...و به همین جهت بود که راسخین در علم، رحمت پروردگار خود را درخواست نموده ، تعیین و تشخیص نوع آن را به خود خدا واگذار کردند، تا رحمتی را شامل حال آنان کند که برایشان سودمند باشد.»
روح نفاق
.. ان الله جامع المنـفقین والکـفرین فی جهنم جمیعا (و البته خدا در کتاب قرآن بر شما نازل کرده که هر گاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار می گیرد با آنان منشینید تا به سخنی غیر از آن درآیند چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ گرد خواهد آورد.) «و باز برای تاکید این مطلب اضافه می کند: شرکت در این گونه جلسات نشانه روح نفاق است...
← بررسی چند نکته
۱. ↑ مفردات، راغب اصفهانی، ص۹۶.
...

[ویکی فقه] جامع (معنا). جامع (معنا) به عنوانِ کلّی شامل همه افراد مشترک در یک معنا اطلاق می شود.
جامع (معنا)، به مفهومی کلی و عنوانی فراگیر گفته می شود که دربرگیرنده تمامی افراد و مصادیق خود می باشد، مانند: مفهوم انسان که جامع میان همه افراد آن است.مباحث مربوط به جامع (معنا) در کتاب های اصولی در موارد مختلف هم چون مبحث مشتق و مبحث صحیح و اعم مطرح شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

جامِع
(به معنای گردآورنده، جمع کننده و نیز به معنی تمام و کامل) اصطلاحی است در منطق و کلام: الف. در دانش کلام، ازجملۀ اسماء الحُسنی است که می توان معانی آن را بدین شرح طبقه بندی کرد: الف. صفت ذات؛ یعنی خداوند جامع کمالات و خیرات است؛ ب. صفت فعل، چون می توان افعال خدا را به افعال این جهان (آفرینش و راهنمایی) و افعال آن جهانی (حشر و حساب و ثواب و عقاب) تقسیم کرد. معانی جامع، به منزلۀ صفت فعل چنین خواهد بود: معانی این جهانی: ۱. آفرینش، یعنی خداوند در جریان آفرینش جامع اجزاست و با جمع آوردن اجزا، به آفرینش موجودات دست می زند؛ ۲. راهنمایی، یعنی خداوند، جامع قلوب است و قلوب احباب را به خود نزدیک و از اغیار دور می کند و این، عین راهنمایی و ارشاد است؛ معانی آن جهانی: ۱. حشر، یعنی جمع اجزا و خداوند، جامع اجزای پراکندۀ پیکر مردگان است در روز رستاخیز و میان روان ها و تن ها (ارواح و اجسام) پیوند برقرار می کند؛ ۲. حساب، چنان است که خداوند پس از زنده کردن دوبارۀ مردگان، آنان را در روز رستاخیز، در محشر، جمع می آورد و به کردارهای نیک و بدشان ثواب و عقاب می بخشد؛ ب. در دانش منطق: اصطلاحی است در باب معرّف و حجّت: الف. در باب معرّف، جامع بودن ازجملۀ شرایط تعریف است؛ مانند تعریف انسان به «حیوان ناطق» (← تعریف_جامع_و_مانع)؛ ب. در باب حجّت، جامع دارای دو معناست: ۱. حد وسط، جامع است، زیرا حد اصغر و حد اکبر را درنتیجه گرد می آورد؛ ۲. رابط ایجابی، یعنی از پیوند مثبت یا ایجابی حد اکبر و حد اصغر درنتیجه به «جامع» تعبیر می شود؛ مانند «ایرانی، با فرهنگ است»، به منزلۀ نتیجۀ قیاس «ایرانی، فرهنگ پروراست/هر فرهنگ پرور، با فرهنگ است». اگر این ربط، سلبی باشد از آن به «قاطع» (جداکننده) تعبیر می شود؛ مانند «ایرانی، بی فرهنگ نیست»؛ ۳. وجه جامع؛ در تمثیل، که از اقسام سه گانۀ حجت است، از وجه شَبَه دو امر جزئی به «جامع» تعبیر می شود. نیز ← تمثیل

جدول کلمات

گرد آورنده

مترادف ها

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

precise (صفت)
صریح، دقیق، جامع، مختصر و مفید، خیلی دقیق

comprehensive (صفت)
وسیع، فراگیرنده، جامع، محیط، مشروح، بسیط

executive (صفت)
اجرایی، مجری، جامع

all-around (صفت)
کاملا، جامع، سرتاسری

general (صفت)
معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان

universal (صفت)
جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا

plenary (صفت)
کامل، جامع، شامل تمام اعضاء

encyclopaedic (صفت)
جامع، دایره المعارفی

spacious (صفت)
وسیع، جامع، مفصل، فراخ، گشاد، جادار، فضادار

catholic (صفت)
جامع، بلند نظر، ازاده

encyclopedic (صفت)
جامع، دایره المعارفی

self-contained (صفت)
جامع، خود دار، با حوصله، تودار، برون بی نیاز

self-inclusive (صفت)
جامع، شامل

فارسی به عربی

جنرال , شامل , عالمی , کاثولیکی , کبیر , واسع

پیشنهاد کاربران

همه گیر، همه گیرانه، همگانی،
فراگیر، فراگیرانه
یکجا
exhaustive
overarching
فراگیر
extensively
پرشمول
All - embracing
مستوفی
دربرگیرنده ( در کنار برابر �فراگیر� یاد شده در بالا و کم و بیش در همان تراز )
همگانی
درست این که واژه ی جامع از جمع در پارسی میآید و ریشه اش عربی نیست ولی خود لغت جامع عربیشده هست!
پهناور
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اوپمَند ( اوپ از سنسکریت: اوپَدهی= جمع + «مند» )
چیوانمند ( چیوان از اوستایی: چینوَنت= جمع + «مند» )
بومَن وَر ( بومَن از سنسکریت: بْهومَن= جمع + «ور» )
باهوتمَنند ( باهوت از سنسکریت: باهوتْوَ= جمع + «مند» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس