جامده
لغت نامه دهخدا
جامدة. [ م ِ دَ ] ( اِخ ) یاقوت آرد: قریه بزرگ و جامعی است از توابع واسط و سر راه بصره واقع است و من آن را مکرر دیده ام. ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ). و رجوع به الاوراق ص 90، 233 و 236 و 240 و 246 و کامل ابن اثیر ج 7 ص 98 و تجارب الامم شود.
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
جمد (۱ بار)
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه میکنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .
جمد (۱ بار)
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه میکنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .
wikialkb: جَامِدَة
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید