جام گیر. ( نف مرکب ) شراب خوار. ( بهار عجم از ارمغان آصفی ). جام گیرنده. پیاله گیر. قدح گیر : تو شمشیرگیری و او جام گیرتو بر سر نشینی و او بر سریر.نظامی.چو کیخسرو از می شود جام گیرچرا جام خالی بود بر سریر.نظامی.این دو سه روزی که شدی جام گیرخوش خور و خوش خفت و خوش آرام گیر.نظامی.|| کنایه از شرابخوار. ( آنندراج ).