جام گرفتن

لغت نامه دهخدا

جام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) پیاله گرفتن.جام بدست آوردن. پیاله می بدست گرفتن :
مکن سرسری امشب آرام گیر
گر او راهمی بایدت جام گیر.
فردوسی.
کسی تا کی پیاپی جام غیرت در دهن گیرد
الهی اشک آتش گردد و در جان من گیرد.
شفای اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).
نزدیک شد که عاشق جام مراد گیرد
از دور چند بیند می در ایاغ مردم.
فغانی شیرازی ( از ارمغان آصفی ).
- جام یاد کسی گرفتن یا به یاد کسی گرفتن ؛ به سلامتی وی باده نوشیدن. به یاد او می نوشیدن :
بفرمود کامروز دل شادکام
همه یاد گرشاسب گیرید جام.
اسدی.
رجوع به یاد گرفتن در معنی به یاد کسی می نوشیدن ، شود.

فرهنگ فارسی

پیاله گرفتن

پیشنهاد کاربران

جام گرفتن ؛ ساغر باده گرفتن :
نهادند خوان و گرفتند جام
بیاد شهنشاه گیریم جام.
فردوسی.
ترک مه دیدار دارد زلف عنبربوی بوی
جام مالامال گیرد تحفه بستان ستان.
فرخی.
چون می بدهی نوش همی گوی و همی باش
...
[مشاهده متن کامل]

چون می بخورم جام همی گیرو همی جه.
منوچهری.
خرم دل آن که همچوحافظ
جامی ز می الست گیرد.
حافظ.

بپرس