جام شکستن

لغت نامه دهخدا

جام شکستن. [ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیاله شکستن. جام می و جز آن را شکستن. قدح شکستن :
کی توانم دید زاهد جام صهبا بشکند
می پرد رنگم حبابی گر بدریا بشکند.
میرزا محمدعلی ماهر ( از آنندراج ).
توان جام دست اجل را شکست
بدستی که پیمان به پیمانه بست.
ظهوری ترشیزی ( از ارمغان آصفی ).
|| کنایه از رسوا کردن. ( آنندراج ). || کنایه از نومید ساختن. ( آنندراج ) :
مستی و دیوانگی جام مسیحا شکست
صرفه در این بزم نیست ساغر جم داشتن.
عرفی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

قدح شکستن

پیشنهاد کاربران

بپرس