جاله. [ ل َ ] ( اِ ) چیزی باشد که از چوب و علف برهم بندند و چند مشک پرباد بر آن نصب کنند و برآن نشسته از آبهای عمیق بگذرند. ( برهان ). کلک در دزفولی . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چند پوست گاو پرباد که بر آن چوب و علف برهم بندند و برآن نشسته از آبهای ژرف بگذرند. و بعضی گفته اند چوبی چند که بر یکدیگر بندند و مشکی چند پرباد کرده بر زیر آن تعبیه کنند. ( فرهنگ رشیدی ) :
جز جاله فضل ای برادر
از بهر جهالتت گذر نیست.
دبولی ( از آنندراج ).
|| ژاله. ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ رشیدی ).جاله. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی است در سیستان.صاحب مرآت البلدان آرد: جدید الاحداث است و سکنه ندارد و در سیستان قرار دارد. ( مرآت البلدان ج 4 ص 84 ).