جالس

لغت نامه دهخدا

جالس. [ ل ِ ] ( ع ص ) از جلوس ، ضد قائم وآن اعم از قاعد است. ( اقرب الموارد ). نشسته. ( ناظم الاطباء ). || نشیننده. نشاننده . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || به «نجد» رونده. ( از اقرب الموارد ) :
قل للفرزدق والسفاهة کاسمها
ان کنت تارک ما امرتک فاجلس.
ای انت نجداً. ( اقرب الموارد ). ج ، جلوس و جُلاّس. ( اقرب الموارد ). || هم جالس. همنشین : تنهایی به ز هم جالس بد. ( قابوسنامه ).

فرهنگ فارسی

نشیننده، نشسته، جلوس وجلاس جمع
( اسم ) نشیننده نشسته . ۲- جالسین جلاس .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) نشیننده ، نشسته .

فرهنگ عمید

۱. نشیننده.
۲. نشسته.

جدول کلمات

نشسته

مترادف ها

coupling (اسم)
اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس

lay (اسم)
جالس، داستان منظوم، اهنگ ملودی، الحان

پیشنهاد کاربران

بپرس